جاودانگی حکمت در انديشه سهروردی/ محمدتقي جان محمدی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

جاودانگي حکمت در انديشه سهرورديمحمدتقي جان محمدي

اين مقاله با در نظر گرفتن مساله "جاودانگي حکمت" تلاش کرده است قرائتي از اين آموزه را در بطن نظام فلسفي سهروردي به دست دهد. مساله  مورد کنکاش اين است که آيا بحث جاودانگي حکمت در انديشه سهروردي صرفاً يک نظريه مستقل از انديشه اشراقي اوست يا اينکه جاودانگي حکمت، حقيقتي است که مشمول نوع انديشه وي نيز مي شود؟ و اگر فرض اخير صحيح است کدام مولفه ها و عناصر در حکمت اشراقي وي به طور مستقيم با بحث جاودانگي حکمت ارتباط مي يابند؟ به عبارت ديگر جاودانگي حکمت از چه طريقي خود را در انديشه سهروردي نمايان کرده است؟ بي شک مساله حکمت جاويدان در انديشه سهروردي صرفا به انگيزه ارائه يک نظريه معرفت شناسانه طرح نشده است؛ بلکه ظهور ويژگي همان حکمتي است که شيخ اشراق آن را بيان کرده و در بيان و التزام به آن، خود را پيرو حکماي الهي سابق دانسته است. بنابراين بديهي است آنچه که جاودانگي حکمت و تداوم و بقاي سلسله حکماي الهي مي داند به وضوح و درخشندگيِ بسيار خود را در تمام جوانب انديشه او آشکار کند. مهمترين وجوه اين ظهور را مي توان در اين عناصر -که نقاط برجسته تفکر شيخ اشراق  هستند- يافت: تأله، وحي، نور، اشراق، مُثل، رمز و ناتواني عقل جزئي در دريافت حقيقت.

مقدمه

ابوالفتوح شهاب الدين يحيي ابن حبش اميرک سهروردي (549 تا 587 هـ) را به واسطه آرا و نوع نگرشش به موضوع هاي حِکمي و حقايق هستي و نيز به واسطه آنکه جريان حکمت را جرياني اشراقي و واحد دانسته و حکماي الهي را حامل خميره ازلي و خرد جاويدان مي داند که به مبدا نور متصل اند، مي توان يکي از پيشوايان معنوي سنت گرايان معاصر تلقي کرد. با وجود اين امر، آراي او با محوريت اين نگرش -چندان که درخور اين حکيم بزرگ باشد- به طور مستقل بررسي نشده است. نظام انديشه سهروردي به نحوي طراحي شده است که تفکيک وجوه مختلف در آن بسيار صعب مي نمايد. تار و پود انديشه فلسفي او در هم تنيده و به هم مرتبط است. اين در هم تنيدگي را از يک سو مي توان نشان قوت و انسجام تفکر فلسفي و از سوي ديگر حاکي از حضور آن حقيقت واحد و ازلي در تمام عناصر انديشه اين حکيم بزرگ دانست که چون ريسماني همه دانه هاي تسبيح مظاهر را به بند وحدت جمعيت بخشيده و رأس آن را در يَد مطلقيت خود قرار داده است. پس اين نگرش بسيار پذيرفتني خواهد بود که مدعي شويم جاودانگي حکمت در انديشه سهروردي در سراسر ساختمان انديشه وي نمود يافته است. نمود اين جاودانگي و وحدت، لاجرم توسط ويژگي ها و عناصري خاص بايد انجام پذيرد. اين عناصر، از آنجا که نمايانگر وحدت معرفت نزد همه متألهين در همه اعصار بوده است، بنابراين در انديشه سهروردي نيز بايد همان هايي باشد که همواره در ميان سلسله حکماي الهي (که او آنها را معرفي مي نمايد) مورد پذيرش و استفاده بوده است. اين مقاله با نصب العين قرار دادن نگرش مذکور تلاش دارد عناصر کلان مرتبط با آموزه "ازلي و جاودانه بودن حکمت" در انديشه اشراقي سهروردي را بررسي کرده و صحت نگرش ذکر شده را به نمايش بگذارد. به همين منظور، در آغاز به معرفي حکمت و جريان آن از ديدگاه سهروردي پرداخته و سپس مباحثي نظير تأله، وحي، نور، اشراق، مُثل، رمز و ناتواني عقل انسانِ مستقل از عالم انوار در کسب معرفت را در پرتو آموزه فوق قرائت خواهد کرد.

حکمت

در انديشه سهروردي ميان حکمت حقيقي و فلسفه رايج (يعني فلسفه مشاء) تفاوتي عميق وجود دارد.  حکمت راستين يا "علم حقيقت" جرياني واحد است که به منشا حقيقي هستي و نورالانوار متصل بوده و وي آن را "حکمت عتيق" و "خميره ازلي" مي نامد (سهروردي، 1380 الف؛ ص 503). حکمت، موصوف به جرياني ازلي است که منشا آن را  بايد در انديشه حکماي باستان جست وجو کرد. خميره اين حکمت جاويدان که به دست هرمس و از طريق وحي بنيان نهاده شده است دو جريان (يا شعبه) ايراني و يوناني دارد که در نهايت به هم متصل شده و به حکيماني مي رسد که داراي مقام سکينه اند (همان؛ ص 503-502). سهروردي خود را از اين دسته به شمار مي آورد که به "حکمت نوري" دست يافته و احياگر آن است. شيخ اشراق، خود را همچون نقطه كانوني مي‌دانسته است كه دو ميراث حكمتي از شاخه واحد نخستين پيدا شده و دوباره در آن نقطه به هم رسيده و يكي شده است. انديشه وي آن بود كه حكمت زرتشت و افلاطون را با يكديگر تركيب كند. سلسله حکماي الهي که از نظر سهروردي حامل خميره ازلي و حکمت جاويدان بوده اند را مي توان در نمودار زير تصوير کرد (نصر،1361؛ ص73-72):

بي شک سلسله اي که سهروردي از آنها به عنوان حکما ياد مي کند، سلسله اي رمزگونه است که مقصود سهروردي از ذکر آن بيان وحدتِ معرفتي است که وحدت آن به واسطه اتصال به عالم انوار و منشا وحي تضمين شده است. سهروردي حکماي يادشده را در تاريخ تفکر بشري به عنوان صاحبان معرفت الهي و شهودي مي شناساند.

از نظر سهروردي، حکمت حقيقي علاوه بر اينکه با برهان و استدلال همراه است، مبتني بر ذوق و شهود نيز هست. بنابراين، در ابتداي "حکمة الاشراق" با اولويت قائل شدن به ذوق، مي گويد: من مسائل حكمت ذوقي را ابتدا از راه دريافت دروني و كشف و شهود به دست آوردم و سپس در جست وجوي برهان و دليل برآمدم (سهروردي، 1380ب؛ ص10). بنابراين او حکمت حقيقي را با فرارفتن از عقل استدلالي از نورالانوار و از طريق ذوق شهودي دريافت مي کند.

البته از نظر سهروردي معيار شناخت حقايق، برهان عقلي است؛ هرچند که تکيه بر استدلال کافي نيست، بلکه علم تجرديِ اتصاليِ شهودي نيز لازم است تا انسان "حکيم" محسوب شود (سهروردي، 1380الف؛ ص 114-110). در واقع سهروردي در دستگاه و ساختمان هندسي معرفت شناسي خود مثلثي برپا کرده است که در رأس آن، معرفت (خرد) متمايز از عقل استدلالي مشائي و نمايان گر عقل فعال قرار گرفته و در دو قاعده آن استدلال و شهود جاي دارند. بنابراين حکمت جاويدان هرچند که در محدوده عقل نمي گنجد و برتر از آن است ولي کاملا از طريق عقل متصل پذيرفته مي شود.

قائل شدن به دو جريان ايراني و يوناني براي حکمت، نشان گر آن است که سهروردي دانش و معرفت را جغرافيايي و محدود به اشخاص و اقوام خاص (يعني يونانيان و مشائيون) نمي داند. به ويژه آنکه اين دو جريان، مبد و ريشه اي مشترک داشته و در مقطعي از تاريخ به هم مي پيوندند. بنابراين از منظر سهروردي، حکمت حقيقي يا حکمت نوري را بايد در مشرق جست وجو کرد اما نه مشرق جغرافيايي، بلکه مشرق بدان معنا که محل تابش نور حقيقت و وجود است. از همين روست که وي به حکماي ايران و يونان باستان همچون هرمس، افلاطون و زرتشت رجوع مي کند.

به نظر سهروردي اين حکمت قديم و ازلي است ولي ظهور فيلسوف نمايان در برخي از زمان ها سبب مي شود که در معرض فراموشي قرار گيرد. فيلسوف نمايان به عقيده سهروردي کساني هستند که با اشاعه و انتشار سخنان لاطائل خود مردم را سرگرم کرده و از پرداختن به حکمت حقيقي باز مي دارند. اين اشخاص نسبت به حکماي سابق زبان به طعن گشوده و قدر گوهر حکمت را نمي شناسند (ديناني، 1386؛ ص 452). قطب الدين شيرازي_ شارح حکمة الاشراق_ مي گويد: سهروردي بدين جهت به شرح حکمت عتيق و جاودانه پرداخته است که «در زمانه او معناي حکمت حقيقي فراموش شده است. همان حکمتي که خداوند بر اهلش منت گذارده و آن را از نااهلش منع کرده است» (قطب الدين شيرازي، بي تا؛ ص 5-4). بنابراين داعيه اصلي سهروردي در طرح حکمت اشراق، احياي معناي حقيقي حکمت است که به نظر او حکمتي ذوقي است. اين موضع سهروردي به طور مستقيم به مساله اتصال، سير و سلوک معنوي اهل حقيقت مرتبط است که بي توجهي به اين اصول و گرايش به استفاده و توسل به عقل جزئي به طور طبيعي انسان را از آن حقيقت متعالي که تنها از طريق اتصال به مبدا هستي قابل دريافت است دور مي کند و حجابي مي سازد که نور حقيقت در پس آن پنهان مي شود، هرچند که هرگز نور حکمت خاموش نخواهد شد.

اين حکمت ذوقي و جاويدان که سهروردي عهده دار احياي آن شده و نام حکمت اشراق بر آن مي نهد از نظر هانري کربن واجد سه ويژگي است: 1- برقرار کردن پيوند با حکمت الهي ايران باستان 2- تلفيق شناخت نظري و عرفاني در شاهراه حکمت که لازمه احياي انديشه الهي نور است 3- دست يابي به شناختي که فقط شناخت نظري نبوده بلکه اشراق به شمار مي رود (شايگان، 1371؛ ص214). سهروردي در تاسيس حکمت اشراق تحت تاثير چندين جريان مختلف بوده است: آموزه هاي صوفيان، حکماي يونان و از همه مهمتر حکمت ايران باستان. «با وجود اين نبايد چنان پنداشت كه سهروردي با بهره‌ برداري از اين همه منابع مختلف نوعي مكتب التقاطي تاسيس كرده است. بلكه وي خود را كسي مي‌داند كه آنچه را "الحكمة  اللدنيه" و "الحكمة العتيقه" ناميده از نو حالت وحدتي بخشيده است. وي چنان معتقد بود كه اين حكمت كلي و جاوداني است كه به   صورت هاي مختلف در ميان هنديان، ايرانيان، بابليان و مصريان و نيز در ميان يونانيان تا زمان ارسطو وجود داشته است. حكمت ارسطو در نظر سهروردي آغاز فلسفه يوناني نبوده بلكه پايان آن بوده است. به عقيده وي ارسطو، با محدود كردن حكمت به جنبه استدلالي، ميراث قديمي را به نهايت رسانيده است» (نصر، 1361؛ ص 71)

سهروردي حكمت اشراقي را چنين معرفي مي کند: «گرچه پيش از تاليف اين كتاب رساله‌هاي مختصري در فلسفة‌ ارسطو تأليف كرده‌ام، اين كتاب با آنها تفاوت دارد و براي خود داراي روش خاصي است. همه مواد آن از راه تفكر و استدلال فراهم نشده، بلكه كشف و شهود ذهني و تامل و اعمال زاهدانه سهم بزرگي در آن داشته‌اند. از آنجا كه اقوال ما از طريق استدلال عقلي به دست نيامده، بلكه از بينش دروني و تامل و مشاهده نتيجه شده، شك و وسوسه شكاكان نمي‌تواند آنها را باطل كند. هركس كه سالك راه حقيقت است، در اين راه يار و مددکار من است. روش كار استاد فلسفه و امام حكمت (يعني افلاطون الهي) نيز چنين بود و حكيماني كه از لحاظ زمان بر افلاطون پيشي داشتند، مانند هرمس پدر فلسفه، هم بر اين راه مي‌رفته‌اند. از آنجا كه حكيمان گذشته به علت ناداني توده مردم گفته‌هاي خود را به صورت رمزي بيان مي‌كردند، ردهايي كه بر ايشان نوشته شده همه به صورت ظاهر گفته‌هاي ايشان مربوط مي‌شود نه به غرض واقعي ايشان و حكمت اشراقي_ كه پايه و بنيان آن بر دو اصل نور و ظلمت است_ به آن صورت كه توسط حكماي ايران، همچون جاماسب، فرشاد شور و بزرگمهر، بيان شده، در ميان همين رموز سري و نهاني قرار گرفته است» (سهروردي به نقل از نصر، 1361؛ ص 74). بنابراين مي توان گفت بهره گيري سهروردي از سرچشمه هاي مختلف از آن رو بوده است که جرياني واحد و حقيقت ازلي را در آنها مي ديده است. روشن است که حکمت جاويدان و قديم، لاجرم، در هر دوره اي  بايد مبتني بر آموزه هايي مشابه باشد که تفاوت آنها نه در کُنه حقيقت بلکه در صورت آنهاست. پس بديهي است که سهروردي بايد در انديشه خود توافقي با افلاطون، زرتشت، بايزيد و مانند آنها را نشان دهد. گويي او به تکثر صور قدسي و وحدت دروني آنها باور دارد. در واقع وقتي سهروردي از نورالانوار و احاطه نور در همه عالم سخن مي گويد به يگانگي حقيقت هستي اشاره دارد و اين يگانگي در همه وجوه کيهاني و انساني (از جمله حکمت) وحدت را ضروري مي کند.

حکيم و انسان کامل

يکي از وجوه اساسي جاودانگي حکمت که در انديشه شيخ اشراق متجلي شده است ديدگاه او درباره حاملان و حافظان اين حکمت يعني حکما است. در انديشه سهروردي حکمت راستين با "تأله" قابل دست يابي است و تاله مقامي است که در آن، حکيم معارف را بدون برهان و استدلال و فقط از طريق وحي از خداي تعالي دريافت مي دارد (قطب الدين شيرازي، بي تا؛ ص 18).

تاله به عنوان صفتي براي ژرف انديشان به کار رفته است. شارحان تاله را به معناي "علم ذوق و انوار الهيه"، "حکمت ذوقيه" و "تفکر و تذکر در ذات و صفات باري تعالي" دانسته اند (کريمي زنجاني اصل، 1386؛ ص36). اين صفات جملگي لزوم ارتباط و اتصال حکيم به عالم علوي را نشان مي دهد.

سهروردي اگرچه به عقل و استدلال بها مي دهد ولي تنها راه رسيدن به بعضي حقايق را پيوستن به عالم عقول مي داند. شيخ اشراق حتي شرط فهم کتاب " حکمة الاشراق" را تاله مي داند و معتقد است کسي که مطلقا از تاله بي نصيب باشد از آن کتاب نفعي نمي برد. چرا که به گفته او کتاب  حکمة الاشراق خود از طريق ذوق حاصل آمده و پس از آن به زيور استدلال آراسته شده است (سهروردي، 1380 ب؛ ص10). لزوم اتصال به عالم عقول به حکيم قدرت تسلط و قدرت خلاقه مي دهد و او به واسطه اين تاله مي تواند کارهاي بي نظيري کند. روشن است که تمام تاکيد شيخ شهيد در اين گونه    بيان ها بر عنصر اتصال به عالم الوهي و برقراري نسبتي وثيق با آن عالم است. با همين رويکرد است که وي در تقسيم و رتبه بندي حکما با توسل به دو عنصر بحث (قدرت برهان و استدلال) و تاله (اتصال به عالم الوهي و دريافت معارف به نحو بي واسطه از آن عالم) پنج گروه از حکما را معرفي مي کند. عبارات او چنين است: «هرگاه اتفاق افتد که زماني حکيمي آيد که هم متوغل در تاله باشد و هم بحث، او را رياست تامه مي باشد و خليفه و جانشين خدا اوست و هرگاه چنين نيفتد پس آن کس که متوغل در تاله و متوسط در بحث باشد رياست کامله خواهد داشت و هرگاه چنين اتفاقي نيز نيفتد، پس رياست تامه آن حکيمي باشد که متوغل در تاله و از بحث عاري و او خليفه خدا باشد و جهان وجود هيچ گاه از حکيمي که متوغل در تاله نباشد خالي نبود. و آن حکيم متوغل در بحثي را که متوغل در تاله نباشد رياستي بر سرزمين خدا نباشد زيرا هيچ گاه جهان از حکيمي که متوغل در تاله است خالي نبود و وي شايسته تر است به رياست از حکيمي که تنها متوغل در بحث است. زيرا صاحب مقام خلافت را بايسته است که امور حقايق را بلافاصله از مصدر جلال گيرد» (سهروردي، 1377؛ ص 20-19). اين بيان ها به خوبي روشن مي دارد که سهروردي "تاله" را بر "بحث" ارجحيت مي نهد و حکيم واقعي را کسي مي داند که به اين صفت متصف باشد. اتصاف به تاله توسط حکيم، دريافت حقايق اصيل را از طريق مبدا وحي ممکن کرده و او منور به نور حقيقت مي شود. حال اگر حکيم فاقد توان و هنر استدلال آوري باشد در اتصاف وي به حقيقت خللي نخواهد بود، الا اينکه حکيم در ترويج حقيقت بايد بحّاث باشد که دارا بودن آن از اين جهت براي حکيم فضيلت مضاعف خواهد بود. ولي به راستي که بحث بدون تاله هيچ حقيقت اصيلي به بار نخواهد آورد.

همه اين نگرش ريشه در مبنا قرار دادن حضور و وجود امر قدسي و جاويدان خرد است که مقامي فوق انسان جزئي داشته و کل است. عقلاني است که بگوييم جزء، کل را در نمي يابد مگر به واسطه کل شدن که همان مقام اتصال به کل است. از اينجا مي توان به ديدگاه او در خصوص انسان کامل رهنون شد. از نظر او انسان کامل همان حکيم متاله است و چنين حکيمي شخصي است که هم اهل حکمت ذوقي است و هم اهل حکمت بحثي. سهروردي چنين کسي را "اخوان تجريد" مي داند که در هر زمان و مکاني ممکن است يافت شوند. انسان کامل از نظر شيخ، کسي است که متوغل در تاله و بحث باشد و همو صاحب رياست و خليفه الله خواهد بود (سهروردي، 1380 ب؛ ص12). بنابراين حکيم، آراسته به وارستگي در گفتار و کردار خويش است که به همين واسطه معارف راستين را از مبدا حقايق دريافت مي دارد. او در" التلويحات" عنوان حکيم را شايسته کسي مي داند که امور علوي را مشاهده کرده است و بدان ها ذوق دارد و به خروج نفس از بدن خويش تواناست (سهروردي، 1380الف؛ ص 116-112) يعني حکمت قدسي با عالم مادي و بدن جسماني تطابق نداشته و ميل به عروج و فنا را در انسان پديد مي آورد.

نگاه او به انسان و مقام انساني نيز ريشه در نگاه الهي او دارد. به نظر شيخ، گوهر جاويدان اتصال به عالم الوهي و کسب سعادت از آن حضور جاويدان شايسته تمامي انسان هاست و هرکسي توانايي برخورداري از حکمت و تشبه به ايزد را دارا بوده و چنين نيست که لطف الهي تنها بر معدودي شامل شود (سهروردي، 1380 ب؛ ص 10-9) اما اين قدرتي بالقوه است. قوه اي که انسان را تا مقام پيامبري نيز قابل مي کند ولي به صورت بالفعل بين ايشان مراتب است.

همان گونه که به خوبي قابل دريافت است، شيخ از اتصال به کل سخن   مي گويد و انسان و عقل جزئي را در طريق معرفت ناتوان مي داند. اما اتصال که از طريق سلوک و ذوق ميسر است انسان جزئي را به واسطه دريافت "خرّه کياني" به کل متصل کرده و حجاب ظلماني را در برابر نور الهي برطرف مي کند.

از نظر شيخ، انبيا و اوليا به عالم عقول و انوار متصل هستند (سهروردي، 1380الف؛ ص 444) و اين اتصال که شايسته تمامي انسان هاست باعث  مي شود انبيا و اوليا در نهايت سير و سلوک خود، به مقام دريافت "خرّه کياني" يا "فرّه کياني" نائل  شوند که اين خرّه کياني به نظر هانري کربن هماني است که زرتشت از آن اين گونه خبر مي دهد "خرّه نوري است که از ذات خداوندي ساطع مي گردد و بدان مردم بر يکديگر رياست پيدا مي کنند و به معونت آن هر يک بر عملي و صناعتي متمکن مي گردند" (کوربن، 1382؛ 65-60). از اينجاست که شيخ مقام خليفه اللهي را طرح کرده و آن را از ضروريات حکمت الهي مي داند.

از نظر او حکيمِ متاله و متصل در همه زمان ها بوده و خواهد بود و اين از آن جهت است که حکمت الهي از ازل الآزال بوده و تا ابدالآباد نيز خواهد بود. مي گويد: «گمان مبريد که حکمت و دانش در همين مدت کم و برهه از روزگار وجود داشته است و لاغير. زيرا عالم وجود هيچ گاه از دانش، حکمت و دانايي که نمودار و قائم به آن و حجت و بينات خداي به نزد او باشد تهي نباشد و وي همان خليفه و جانشين خداي بزرگ بود بر روي زمين و تا روزي که زمين و آسمان پايدار و استوار است نيز اين چنين خواهد بود» (سهروردي، 1377؛ ص 18).

شيخ اشراق، معتقد است در هيچ دوره اي از تاريخ بشر، زمين بدون حجت خدا نبوده و در واقع روزگاري پيش نمي آيد که امام در بين مردم نباشد. عالم وجود هيچ گاه از دانش و حکمت خليفه و جانشين خداوند بزرگ تهي نباشد و تا زماني که زمين و آسمان پايدار و استوار است اين قانون الهي حاکم و جاري است. البته ممکن است خليفه الهي براي عامه مردم ناشناس باشد «گاه باشد که امام متاله در ظاهر و مکشوفا مستولي بود و گاه به طور نهاني و آن همان کسي است که همه وي را قطب خوانند و او راست رياست تامه اگرچه در نهايت گمنامي بود» (سهروردي، 1377؛ ص 20).

بنابراين بين جاودانگي حکمت و جاودانگي حکيم کامل رابطه اي وثيق است. حکيم کامل مثال اعلي و صورتي جاودانه دارد. حکيم الهي و خليفه مطلق در هر زمان، نمودي از آن بود است. به همين جهت است که حکيم بايد به توان خلع بدن رسيده و فارغ از ماده و ويژگي زمانمندي آن در کل حقيقي عالم فاني شده و به بقاي جاوداني برسد. يعني به آن مثل اعلي پيوند خورد. اين حکيم کامل در برهه هايي از زمان در قالب بدن هايي متجلي شده و از بدني به بدن ديگر منتقل مي شود. از هرمس به شيث، افلاطون، زرتشت، بايزيد و....

نور، صدور و اشراق

مهم ترين وجه مشخصه انديشه سهروردي بحث نور و اشراق است. نگاه سهروردي به نور رابطه مستقيمي با انديشه جاودانگي حکمت و حضور امر قدسي در عالم دارد. سهروردي در تبيين نظريه نور خود از زرتشت الهام گرفته است، آنجا که نخستين آفريده اهورامزدا را بهمن معرفي مي کند. سهروردي با تاثيرپذيري از نوافلاطونيان به نظريه صدور قائل است. از نظر او «نخستين صادر از نورالانوار يکي بود و آن نور اقرب، نور عظيم بود که پاره اي از پهلويان آن را بهمن ناميده اند» (سهروردي، 1377؛ص220) که هم مظهر خرد و دانايي الهي است و هم صادر اول. «در صبح ازل ظهور و در فوق سلسله وجود نورالانوار قرار دارد. نور غني بالذات و قيوم مطلقي که وجود هر موجودي به وجود اتم و اکمل و ظهور هر ظاهري به ظهور اعلا و اشرف و حضور هر حاضري به حضور ارشد و اقهر اوست» (کربن، 1371؛ ص335). به خوبي روشن است که جهان از نظر سهروردي صادر شده از نورالانوار است. شيخ هستي را نور و نور را هستي مي داند، يعني در ديدگاه او هرچه هست يا نور است يا سايه و ظلال نور. اين نور که همان هستي است، واحد، مجرد محض و غير محسوس است و آنچه محسوس و غير مجرد است ظل اوست. اين نور مجرد واحد، که نورالانوار و هسته هستي است در نظامي متقن در مراتب متفاوت و مظاهر گوناگون متنزل و متجلي شده و به حسب مقام و مرتبه تنزل و شدت و ضعف تجلي اسامي مختلف يافته است.

صدور تمامي مراتب هستي از نورالانوار به معني آن است که صادر شده،   هم جنس صادر کننده خواهد بود و بين مرتبه بالا و پايين وحدتي است که جنس آن از نور است. اين وحدت نوري که همان وحدت اصل هستي است و ارتباط تمامي مراتب مشکک هستي را نويد مي دهد بالضروره تکثر حقيقت و حکمت را منتفي خواهد کرد. اما اين وحدت نوري چگونه براي انسان جزئي و اسير ماده وحدت معرفت را به ارمغان مي آورد؟

سهروردي در هيکل چهارم از" هياکل النور" مي نويسد: «از جمله نورهاي قاهر، اعني عقل ها، يکي آن است که نسبت وي با ما همچون نسبت پدر است و او ربّ طلسم نوع انساني است و بخشنده نفس هاي ماست و مکمل انسان است و شارع او را "روح القدس"  گويد و اهل حکمت او را "عقل فعال" گويند و جمله عقول انوار مجرد الهي اند» (سهروردي،1380ج؛ ص97-96). بنابراين شيخ اشراق با اشاره به نظر فرزانگان باستاني که براي هر نوعي در عالم فلکي و در جهان ناسوت، رب يا فرشته اي در عالم نور در نظر مي گرفتند براي نوع انساني هم فرشته خاص خود را معرفي مي کند. فرشته ويژه نوع انساني همان روح القدس است که نوري در دل فيلسوفان افکنده و به پيامبران الهام مي بخشد. سهروردي آن را جاويدان خرد مي نامد به طوري که نفس هاي ما از آن صادر شده اند (کربن، 1369؛ ص 126). سهروردي جبرائيل را با روح القدس يکسان و وظيفه آن را رساندن وحي و الهام معارف و صور علمي مي داند. در فلسفه شيخ اشراق نورالانوار همان واجب الوجود است و از فيض او سلسله اي از موجودات صادر مي شود. اين سلسله از نورالانوار آغاز مي شود و تا نازل ترين مراتب پايين مي آيد (نصر، 1361؛ ص 86-84).

بنابراين راه دريافت حکمت واحد و ازلي همان راه سريان و صدور نور از نورالانوار است. بر پايه اين هندسه است که انسان جزئي  بايد در طريق کسب حکمت، قوس نزول نوراني را در مسير معکوس و صعود (به لحاظ معرفتي) نخست به روح القدس رسانده و آنگاه سرچشمه حکمت را در نورالانوار ببيند.

سهروردي حکمت اشراق را مبتني بر قاعده حکماي ايران باستان مي داند که همانا قاعده نور و ظلمت است. نور و ظلمت دو رمز هستند. سيري در آثار سهروردي و به خصوص كتاب "حكمه الاشراق" وي معلوم مي‌كند كه نور رمز ادراك و آگاهي است: جوهري كه مجرد از ماده و لواحق آن باشد مدرِك ذات خويش است و مدرِك ذوات ديگر؛ آگاهي از خويشتن و ماسواي خويشتن را حكيم اشراقي با نماد نور باز نموده است؛ چنانكه معني مقابل آن را با نماد ظلمت. اجسام از خود غايب و از غير خود نيز غافل‌ هستند و سهروردي آنها را جواهر غاسقه يا غواسق خوانده است؛ نام ديگري كه به آنها داده است برازخ است كه مفرد آن برزخ خواهد بود. برزخ حجاب بين نور اسفهبدي يعني نفس ناطقه‌ انساني و جواهر مجرده‌ آسماني است (عاليخاني، 1386؛ ص68). بنابراين در نگاه او اشراق نور اشراق آگاهي و نزول معرفت ازلي بر قلب حکيم سالک است.

اصطلاح اشراق «در زبان عربي هم به كلمه مشرق ارتباط دارد و هم به كلمه نور و نوراني شدن. سهروردي بر پايه همين معني مضاعف كلمه اشراق و رمز و تمثيل مندرج در آن است كه تشريح توصيفي جهان خويش را بنا نهاده است. جغرافياي عرفاني كه اعتقاد اشراقي بر آن بنا شده، و بعد افقي و عرضي ميان شرق و غرب را به بعد عمودي و طولي تبديل مي‌كند، به اين معني است كه در اين حكمت مشرق جهان نور محض يا جهان فرشتگان مقرب است كه از هر ماده يا تاريكي تهي و بنابراين در برابر ديدگان موجودات فناپذير نامرئي است؛ غرض از مغرب جهانِ تاريكي يا ماده است؛ و مغرب وسطي افلاك مرئي و آنجاست كه نور يا ظلمت به هم آميخته است. به اين ترتيب امتداد عرضي و افقي از مشرق به مغرب حالت طولي و قائم پيدا مي‌كند، به اين معني كه مغرب وجود ارضي مي‌شود كه در آن غلبه با ماده است، مغرب وسطي افلاك نجومي است و مشرق واقعي برتر و بالاتر از آسمان مرئي و بنابراين از چشم مردم فناپذير مستور است. بنابراين مرز ميان "مشرق" و "مغرب"، مانند فلسفه ارسطويي، فلك قمر نخواهد بود، بلكه فلك ثوابت يا محرك اول است» (نصر، 1361؛ ص76). نگاه طولي به جغرافياي هستي حکايتي از وحدت متعالي و نوري هستي و معرفت است، چرا که کثرت در نگاه عرضي قابل قبول است ولي در طول، همه کثرت هاي ظاهري در طول وحدت باطني رنگ خواهند باخت. در کلمات اشراق و اشراقي سهروردي سه معنا و سه وجه ظاهر مي شوند: «الف- دميدن يا بامداد (برآمدن) خورشيد ب- روشنايي پرتوافکن، نقطه برآمدن و سرزدن ج- خودِ خورشيدي که سر مي زند و از افق برمي آيد. معرفت نيز شرقي است يعني در آن واحد و همزمان؛ لحظه اي است که در آن معرفت سربر مي زند؛ ب- جهتي است که از آنجا به صورت فضاي پاک محسوس    سر بر مي زند؛ ج- و پيش از هر چيز به دليل برخورداري از اولويت هستي شناختي، معرفتي است که عين ماهيت و ذات شعور است و هرگونه شناخت را بر خود آشکار مي کند و همه امر شناخت پذير را احيا مي کند» (کربن، 1382؛ ص 66) و اين وجوه حاکي از آن است که معرفت اشراقي معرفت حضور و ظهور نورالانوار در تمام هستي است. ظهور و حضوري که هم حاکي از اتحاد است و هم حاکي از قداست و تعالي. از اين رو مي توان گفت اشراق همانا اشراق امر قدسي ازلي و جاويدان در مراتب مختلف هستي است.

نتيجه

حکمت، نزد شيخ اشراق مساله اي صرفا فلسفي نيست. شناسايي حکمت در نظام انديشه شيخ مستلزم حضور در بطن حقايق جاويدان است. يعني حکمت تنها عنصري معرفتي به شمار نمي آيد بلکه مساله اي اتصالي و اتحادي در بطن هستي است. اساسا در نظام طراحي شده توسط شيخ اشراق تفکيک حوزه ها و موضوع هاي مختلف از يکديگر ناممکن و مقرون به شکست مي نمايد. عناصر انديشه او به هم تنيده و تشکيل دهنده يک واحد منسجم  هستند. اين وحدت دقيقا با وحدت نوري عالم ارتباط دارد. از اين رو دريافت حکمت مستلزم اتصال و وحدت با نورالانوار و عالم نور است که اين اتصال از طريق تاله امکان پذير است. بنابراين معرفت و حکمت راستين امري ذهني نيست بلکه واقعيتي خارجي است که اشراق مي شود و بنابراين با عقل فراچنگ نمي آيد. عقل در اين ساحت تنها پذيرنده است. پس در آغوش کشيدن چنين گوهري اتحاد نوري و جدايي از همه ظلمت ها را مي طلبد و نه انديشه و بحث. حکمت به استناد آنکه امري مربوط به ذهن بشر نبوده و مساله اي اشراقي از سوي نورالانوار است است، واجد وحدت و شامليت است. چراکه منشا آن واحد و صدور آن واحد نيز از هر لحاظ واحد بوده و چيزي از اشراق او خارج نخواهد بود. اين شامليت به نحوي است که حکيم متاله در بيان رمزگونه آن حقيقت متعالي هميشه تحت اشراف آن بوده و بنابراين در هر بياني و طريقي ظهوري از آن را به جا مي گذارد. به همين دليل است که وحدت و جاودانگي حکمت در انديشه سهروردي در سراسر ساختمان انديشه وي نمود يافته است.

اين جاودانگي در انديشه حکيم بر اساس عناصري خاص ظاهر شده اند. مهم ترين عناصر نمود و ظهور جاودانگي و وحدت حکمت در انديشه سهروردي، از آنجا که نمايانگر وحدت معرفت نزد همه متألهين در همه عصرهاست، مواردي است که با حکماي الهي باستاني نيز مشترک است. اين موارد همان گونه که در متن مقاله نيز اشاره شد عبارتند از حضور اين آموزه ها و حقايق در متن حکمت اشراقي حکيم: تأله، وحي، نور، اشراق، مُثل، رمز و ناتواني عقل انسانِ مستقل از عالم انوار در کسب معرفت. در اين مقاله مشخص شد که جاودانگي حکمت در ديدگاه شيخ شهيد از آن جهت است که حکمت به اشراق نورالانوار وابسته است و چون اشراق نورالانوار ازلي، واحد و زوال ناپذير است بنابراين حکمت اشراقي نيز ازلي، واحد و زوال ناپذير خواهد بود. چشيدن چنين حکمتي نيازمند ذوق و ارتباط با مبدا روشنايي هاست. مبدا واحدي که اشراقش رنگ کهنگي به خود نمي گيرد و همواره در نهايت کمال است هرچند که صور اشراقش متکثر مي نمايد.

لینک منبع

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692