شازده کوچولو، مسافر کوچولو یا به قول زندهیاد شاملو شهریارکوچولو داستانی که به اسم کوچکترها تمام شده اما بزرگترها بیشتر آن را خواندهاند. مانند ماهی سیاه کوچولوصمد بهرنگی. شازده کوچولو نوشته آنتوان دوسنت اگزو پری فرانسوی به سال ۱۹۴۳منتشر شد. از قرار این کتاب ترجمه شدهترین وپرخوانندهترین وبه عبارتی خوانده شدهترین رمان قرن بیستم است وچاپ وفروش دویست میلیون نسخهای این کتاب گواه براین مدعاست. این کتاب که به دویست وپنجاه زبان ولهجه ترجمه شده به صورت میانگین سالی یک میلیون نسخه از آن چاپ ومنتشر میشود، درسال ۲۰۰۷به عنوان کتاب سال فرانسه انتخاب شد. کتاب شازده کوچولو که نوشته آنتوان دوسنت اگزو پری خلبان است. میشود گفت فلش بک ذهن فعال اوست. او روایتگر خلبانی است که میتواند خود او باشد. خوداویی که دریک سانحه هوایی جان سپرد. شازده کوچولو رمانی است تمثیلی از زندگی خلبانی شهرزده که از بد روزگارهواپیمایش دچار نقص فنی میشود و در بیابانی دورافتاده به زمین مینشیند. در گیرودار تعمیر هواپیما صدایی میشنود وخوب که توجه میکند متوجه کودکی با موهای بور میشود. ازاینجا شازده کوچولو وارد جریان داستان میشود. شازده کوچولو که مسافری است از اخترکی دیگر، مسافری که به قصد شناختن سفر کرده، شناختن چیزهایی که ندیده ونشناخته و فقط تعریفشان را شنیده. روش روایت داستان همان تجاهل العارف است گفتههای بدیهی. مانند اینکه فرشتهای به زمین آمده باشد. شازده کوچولو درراه سفر به هفت سیاره سفر میکند ودر هرکدام با یک نوع منش و رفتار مواجه میشود وهرکدام را یک جوربه چالش میکشد. هفت مرحله ای که انسان را به یاد سیروسلوک عرفان شرقی میاندازد. در نوع چینش شخصیت رمان شازده کوچولو با دو نوع شخصیت مواجه هستیم. بچهها وآدم بزرگها. آدم کوچکها یا همان بچهها کسانی هستند صاف بیآلایش بیغش و رو راست. درمقابل آدم بزرگها سرشار از صفات بد از قبیل خودخواهی، غرور، تکبر، وصفاتی که در برابر صفات بد واقعی طنز است. البته میشود گفت که در زیرفلسفه سوررئالیستی این داستان یک طنز تلخ و گزنده پنهان شده که هر از گاهی بیرون میزند و نیشتر به جان خواننده میزند. مانند اینکه در یک اختر فقط یک پادشاه حکومت میکرده یا تاجر تک و تنها در یک اختر فقط ستارهها را حساب میکرده و مینوشته به حساب خودش. یا اینکه مردمی که همه در کنار هم زندگی میکنند اما به واقع هر کس در اخترکی تنها زندگی میکند. شاید این سخن انسان را یاد مترجم اثر، احمد شاملو میاندازد: «کوهها با هماند و تنهایند مثل ما با همان تنهایان». و این ازعوارض زندگی مدرن امروزی است. در جای جای داستان پراست ازجملاتی که دارای تضاد ما زمینی هاست. به صورت مثال شازده کوچولو میگوید: من یک اخترک دارم که یک گل سرخ روی آن زندگی میکند و اخترک آتشفشانهایی دارد که هرروز آنها را دودگیری میکنم. درجواب مرد تجارت پیشه میگوید: من وقت این کارهار ندارم من مرتب در حال جمع کردن ستارهها هستم. هر ستاره ای را پیدا کردم مال خودم است... ستارههایی که در زمین ارزش دارند برای برتری روی جنس وحتی آدمها میخورند وهرکس میتواند هرستاره ای را پیدا کرد مال خودش باشد. ستارههایی که از آسمان به زمین آمدهاند. اگزوپری در این رمان خصائص انسان قرن حاضر را به چالش میکشد. انسانهایی که اگر همه شان را جمع کنی در یک جزیره جا میشوند سر کمبود جا بگو مگو دارند وکره به این بزرگی برایشان کم است. به قول سعدی: «ده درویش در گلیمی بخسبند دو پادشاه در اقلیمی نگنجند...». و اینگونه بیان حرص وآز انسان به دوشیوه قرن هفتمی و مدرن بیستمی در این رمان تجلی پیدا میکند. در جایی شازده کوچولو از گل سه برگ میپرسد آدمها کجایند؟! گل سه برگ در پاسخ میگوید: «آدمها کم هستند شاید تعدادشان به شش هفت تا برسد! نه ریشه ندارند باد به هر طرف میبردشان. بیریشگی حسابی به دردسرشان انداخته». اینجا هم عدد هفت شرقی گوشزد شده وباد انسان را با خود میبرد وبی ریشگی و ریشه و دردسر که همزاد قدیمی انسان است به صورت کنایهای مطرح شده. اینکه انسان بیریشه است و به جایی وصل نیست محل خیلی از بحثهای قدیمی است که البته این انسانهای بیریشه در آن شش هفت نفر نمیگنجند. و باد است که آنها را با خود میبرد. باد که میتواند هرچیزی باشد. بادهایی که گاهی توفانی میشود و جامعه انسانی را در مینوردد و از انسان بیریشه امیدی هم ندارد که امیدی به ثمر دادن او نیست. به قول معروف: تا ریشه در آب است امید ثمری هست... نویسنده همه چیز را به نقدی گزنده میکشاند در صنعت تشخیص خود از زبان همه به روال کلیله و دمنه داد سخن میدهد. برای او حیوانات و پدیدهها بد ندارند. مار، روباه، گل، خار حتی کوه وخاک شخصیت دارند اما این انسان همه را به بردگی گرفته وحالا انسانی پیدا شده از جنس انسان نخستین همان آدم به همان پاکی که از آسمان به زمین آمده. ازبهشت خودش که یک گل سرخ دارد کنده شده و به این کره خاکی آمده و چیزهایی میبیند که برای او باور پذیر نیست. هر کدام برای خود اخترکی ساختهاند و زندگی میکنند. با هر موجودی که حرف میزند از بدی و یاغیگری انسان میشنود. از گل، از برگ، از روباه و از مارکه به او میگوید: من میتوانم به راحتی تو را به کره دیگری بفرستم - بکشم- ولی شانس آوردی که تو پاک هستی بیگناهی. روباه هم میگوید اگر میخواهی باتو بازی کنم باید مرا اهلی کنی. اهلی کردن شرط همزیستی با انسان زمینی است. اهلی کردن که فایده دو طرف در آن است من، روباه و یا هرموجود دیگر زنده میمانم و انسان هم ازمن سود میبرد. دریک کلام اگزوپری از استثمار موجودات انتقاد کرده! این جرم انسان زمینی است. در جهان بینی اگزوپری بچهها از جایگاه ویژه برخوردارند. از نظر او بچهها پاک و بیغش هستند آنها همان انسان آرمانی هستند که آدم بزرگها در بزرگی تلاش میکنند به جایگاه رفیع آنها دست یابند: «فقط بچهها هستند که میدانند پی چه چیزی هستند...». او هم به اعتقاد عرفان شرقی جسم را مانع عروج میداند از نظراو جسم دست و پاگیر است ومانع پیشرفت من واقعی: «راه خیلی دور است این جسم را نمیتوانم با خود ببرم. خیلی سنگین است. گیرم عین پوست کهنهای میشود که دورش انداختهاند. پوست کهنه که غصه ندارد». در روند پایانی رمان شازده کوچولو فلسفه اگزوپری یک جور به فرضیه فلسفی مثل-mosol- مولوی نزدیک میشود که هرچه در عالم زمینی وجود دارد عکسی است از عالم بالا... عکسهایی که برای شازده کوچولو میکشد و او از واقعیت داشتن آنها در اخترک سخن به میان میآورد. در این رمان جملههایی هست که جای تامل دارد هرچند جملات وحرکت پایانی رمان با شروع آن همخوانی ندارد ابتدا خیلی ساده و ابتدایی سخن میگوید ولی درپایان حرف از دست و پاگیر بودن جسم و الا آخر به میان میآورد... «انسانها همه چیز را راحت از دکانها میخرند به جز دوستی که نیست. برای همین بیدوست هستند... انسان تا زنده است مسئول کسی است که اورا اهلی کرده...».