داستان کوتاه متعلق به دوران مدرنیته است. یعنی زمانی که مردم وقت کمتری برای خواندن رمانها دارند. بیشتر وقتشان را در اتوبوس و مترو به سر میبرند و مایلند در طول مسیر داستانهای کوتاه بخوانند و سرگرم شوند. اما این فقط سبب شکل گرفتن داستان کوتاه و رغبت مردم به خوانش این گونه هنری از نوشتن نبوده است. داستان کوتاه از لحاظ فرم و ساختار هم بسیار فنیتر از رمان است. نویسنده برای هر کلمهای که مینویسد باید فکر کند و در کمترین زمان ممکن، منظورش را به مخاطب برساند. داستان کوتاه عرصه هنرنمایی حرفهایهاست. چه آنهایی که حرفهای نوشتن هستند و چه آنهایی که حرفهای خواندن.
در کشور ما هم رویکرد نوشتن داستان کوتاه با استقبال طیف وسیعی از نویسندگان و آنهایی که دوست دارند داستان بنویسند روبهرو شده است. کارگاههای آموزش داستان کوتاه را در هر شهر و روستایی میتوان یافت و مسابقات داستان کوتاهنویسی، مثل قارچ از هر گوشهای سر درآورده؛ جوایز وسوسهکننده با داورهای ثابت و داوریهای پر از حرف و حدیثشان عامل مهمی برای تشویق نوشتن داستان کوتاه هستند. متأسفانه با وجود این استقبال روزافزون، کمتر شاهد مورد توجه قرار گرفتن این گونه نوشتن، از سوی ناشران هستیم و از سوی دیگر مجموعههایی هم که منتشر میشوند اکثراً داستانهای دندانگیری ندارند و اصلاً قابل مقایسه با داستانهای دهه 60 و 70 داستاننویسی ایران نیستند.
ناشران، نویسندهها را به نوشتن رمانهای بالای 400 صفحه تشویق میکنند با این استدلال که سیستم ناقص پخش کتاب در ایران برایش صرف نمیکند که کتاب صد صفحهای را پخش کند و در مصاحبهها و خط دادن به بعضی از نویسندگان و روزنامهها این گونه القا میکنند که مخاطب به دنبال خواندن داستان کوتاه نیست و حاضر به سرمایهگذاری و ریسک برای انتشار این گونه ادبی نیستند. یک شبه نویسنده شدههای کارگاههای داستاننویسی هم که فقط از استادشان بهبه و چهچه شنیدهاند، به صورت انبوه داستانهای کوتاه فاقد ارزش مینویسند و معیار نشرها و بازخوانهایشان برای چاپ این مجموعهها میزان سرمایهای است که نویسنده میگذارد یا احتمالاً دوستیهای محفلی با ناشر یا بازخوان نشرها باز هم به اضافه سرمایه کلانی که برای چاپ میپردازند.کسانی که باید مخاطبهای داستان کوتاه باشند هم متأسفانه فاقد ذهن فرهیخته و فربه هستند.
از طرفی برای نویسنده هم چاپ یک مجموعه داستان مانند گذشتن از هفتخوان شده است. باید بعد از گذراندن 6 خوان ناشر، منتظر خوان آخر یعنی مجوز گرفتن کتابش باشد. داستانهایی که بهراحتی حذف میشوند یا با نوعی کجسلیقگی سانسور میشوند که شیرازه کار را در گونه اثر هنری را که برای هرکلمه یا تکنیکش باید فکر شود از هم میپاشانند و نویسنده عطای قرار دادن داستان در مجموعهاش را به لقایش میبخشد.
با نگاهی به روزنامههای معتبر دنیا میبینیم که صفحاتی را روزانه یا هفتگی به چاپ داستان کوتاه خوب اختصاص میدهند و برای چاپ داستان پول هم به نویسنده میپردازند. یعنی کسانی که دانش انتخاب دارند، مینشینند و داستانهای خوب را میخوانند و جدا میکنند و در روزنامه چاپ میکنند.
اما این پروسه در کشور ما معکوس است. اکثر روزنامهها و مجلات برای چاپ داستان کوتاه و حتی ادبیات و هنر صفحهای اختصاص نمیدهند، پولی برای چاپ آثار نمیپردازند که هیچ برای چاپ موردی یک داستان کوتاه منت هم بر سر نویسندهاش میگذارند. نه اینکه نویسنده خوب نباشد، ناشر خوب نباشد، روزنامه و مجله خوب نباشد، خواننده خوب نباشد و دولت خوب با وزارت ارشادش برای حمایت نباشد. نه همه اینها هست. فقط مشکل اینجاست که همگی رسالت خود را از یاد بردهاند و انگار به کار دیگری مشغولند که ارتباطی به وظیفه حرفهایشان ندارد.