پروبلماتیکترین[1] نویسندهی ما، بیشک هدایت است، به همین سبب تاکنون کمتر نویسندهای در مورد آثار وی کاری صورت داده که هالهی اقتدار اثیریاش، اثر او را درجاذبهی گرداب خود نکشانده باشد. در نتیجه کمتر اثری در مورد آثار این نویسندهی شهیر منتشر شده که رد پای زندگی غریب وی را در خود نداشته باشد. براستی کی وقت آن میرسد که فارغ از نویسندهی یک اثر – حتا اگر نویسندهی آن اثر، هدایت باشد- به متن، بهعنوان جهانی در خود کامل بپردازیم و آن را نقد کنیم. و کی وقتش فرا میرسد که نقد را نه میدانی برای تاخت و تاز اغراض خود، بلکه شیوهای برای خوانش اثر هنری، روشی برای عریانسازی فرم اثر هنری و در نتیجه آشکار شدن معنا و معناهای پنهان آن قرار دهیم؟ کی وقت آن میرسد که نقد ادبی و هنری، بهواقع چیزی به متنِ به نقد کشیده شده، اضافه کند؛ و بنا به گفتهی هماره تأکید شدهی دکتر پاینده – که شاید تنها منتقد شاخصی باشد که نقدهای فیلم و رمان و شعر و داستان کوتاهشان بر اساس نظریه است– تا کی باید نقد ما نقدی سلیقهای و مِن عِندی باشد؟!
شاید بهزودی – اگر شبیخون نقدوارههای روزنامهای را به چیزی برنگیریم – به این نوع نقد روشمند و متدیک برسیم، همچنان که گاه کتابهایی تک و توک در این زمینه چاپ و منتشر میشود.
کتاب «هنر و فلاکت» چهارمین اثر منتشر شدهی م.ح.عباسپور، سعی در ارائهی نقد آثار هدایت دارد و اگر چه بهطور دقیق، بر اساس هیچ نظریهی نقد مدرنی، اثر خود را پیش نبرده، و با تلفیق چند شیوه کار خود را پیش برده، اما برآن بوده تا بهدور از غرض ورزیها یا شیداییِ مرید و مرادی، خود را از هالهی مسحور کنندهی زندگی هدایت دور نگه دارد و به نقدی نسبتاً فرمال از آثار او دست بزند و حتیالمقدور محتوای مفتون کنندهی آثار هدایت را نیز نادیده بگیرد .– البته حتی المقدور-.
کتاب شامل ده فصل - ده روایت– میباشد. در هر روایتی به ابعادی از قصههای هدایت پرداخته شده است –البته نه فقط قصهها بلکه دیگر آثار وی هم چون سفرنامهی اصفهان– که میتوان این ده روایت را –به گمان من– به دو قسمت مجزا تقسیم کرد: قسمت نخست شامل شش روایت اول تا ششم و قسمت دوم شامل چهار روایت هفت تا ده. در قسمت اول، نویسنده تا حدودی هنوز مرعوب، یا مفتون خط سیر زندگی هدایت و گره دادن آثار وی با شیوهی زندگی و اندیشه و زیربنای اندیشگانی اوست – البته وی در هر روایت سعی کرده – و موفق هم شده – که خود را از زیر بار سبکیِ تحمل ناپذیر زندگی هدایت و اندیشهی او که هر لحظه با اندیشهی کافکا و بکت و... مقایسهاش کرده بیرون بکشاند و شانه خالی کند. این تلاش در قسمت دوم است که کاملاً به بار مینشیند، بهخصوص در روایت نهم و دهم که دیگر رد پای زندگی هدایت – به عنوان مولف – را نمیبینیم، بلکه همان اتفاق خجستهی نقد آثار را شاهد میشویم. در این قسمت زبان عباسپور همزبانی شسته رفتهتر، جمع و جور و از آن خود او میگردد – و کاش تمام کتاب اینگونه نوشته میشد– بهخصوص روایت دهم که صرفاً به بوف کور پرداخته است.
نکتهی قابل تأمل این است که وی در همان فصول قسمت اول نیز به گرتهبرداری از آثاری که تاکنون در مورد هدایت نوشته شده نپرداخته، بلکه با توجه به اندیشهی هدایت و اشتراک فکری او با نویسندگان مطرحی چون کافکا، جویس و . . . بیشتر بر این جنبه تمرکز کرده است که بیگمان جذابیت خود را داراست. اما چیزی که توجه را بیشتر جلب میکند، شیوهی نگارش متن است و این اثر، از آنجا شکل هنری به خود میگیرد که همچون آثار کوتاه هدایت، با گونهای از تعادل و عبارت بندیهای نرم و صحنههای آرام ، آغاز میشود و در فصل هشتم به بحران نزدیک و از آن پس به اوج خود میرسد و همچون آثار به یادماندنی هدایت در اوج خود به پایان میرسد. بنابراین نقطهی اوج هنر و فلاکت – همچنان که نقطهی اوج هدایت، بوف کور است – فصل مربوط به بوف کور میباشد. فصلی که بر آن شده تا صد در صد به نقد فرم بوف کور پرداخته و از طریق برهنهسازی شکل و زبان، توجه خواننده را به معناهای تازهی متن بوف کور معطوف سازد. نویسنده در این فصل / روایت، با توجه به ارتباط اجزاء درونی بوف کور، صداهای متفاوت آن، شخصیتهای متکثر و در عین حال واحد آن، زبان کاملاً داستانی و نوع برشها و تقطیعهای زمانیاش، بررسیجامعی، به دور از رمزگان و نشانههای برون متنی، به دست داده است. همین روایت دهم، که مفصلتر از دیگر روایتهاست، کافی است تا با جدیت و ولع به مطالعهی کل کتاب بنشینیم.
[1] پروبلماتیک، یک نظام ارجاع درونی است در یک مورد خاص که در این چارچوب سلسله پرسشهایی به یک پاسخ منجر میشوند. پروبلماتیک یک ساختار بنیادین است که امکان طرح پرسشهایی خاص را فراهم میکند.