طاووس هندی زیبا با پرهای سبز و سینه آبی اش خرامان پا به حیاط خانه گذاشت. هوا هنوزکاملا سرد نشده بود فقط کمی باد می آمد. نگاهش سر درخت چنار بزرگ در حیاط همسایه که با فنس از حیاط خانه صاحبش جدا شده بود به کلاغ سیاهی افتاد که قوز کرده و درخود فرورفته بود. پوزخندی زد.همانموقع صدایی ازپشت سر شنید، صاحبش بود. کمی گندم و سبزیجات جلویش گذاشت.طاووس بالهایش را برایش بازکرد و قری به سرو گردنش داد.