در تمام هفته باران شدیدی میبارید و آن صبح نیز از این قاعده مستثنی نبود. من و بچههای عمو، راجت، سومنت و نالینی، آرام و قرار نداشتیم چرا که برای گذراندن تعطیلات تابستانی به خانه مادربزرگمان آمدهبودیم. موقع خوردن صبحانه، فکر کردم، اگر هوا بد نبود، روی تپه ها میدویدیم.