جویدن و جویدن و جویدن؛ صدای بلعیدنهای تمومنشدنیمون همهجا رو پر کرده بود. برگهای توت، شیرین و لذیذ بودن. حتی با این که دلشوره ناشناختهیی تَنِ بندبندم رو میلرزوند، باز نمیتونستم از اون خوشمزهها دل بِکَنَم. چند روزی میشد که ما رو روی تِلی از برگ ریخته بودن.