صدای تقتق کوچکی در سراسر خیابان طنین انداز شد، مردی سیاهپوش روی در زبالهدانی که با بیاحتیاطی در خیابان رها شده بود، زمین خورد. سایه به سرعت به سمت بالا رفت و درب را در همان جایی که پیدا کرد، گذاشت و به راه خود به سمت عمارت بزرگ آن طرف خیابان ادامه داد. به محض رسیدن به عمارت، در نقرهای را باز کرد و با احتیاط و بی سر و صدا یک سوراخ در شیشه نزدیک دستگیرۀ در ایجاد کرد. دستش را فرو برد و در عمارت را باز کرد و به اطراف راهرو بزرگ نگاه کرد.