اظهارات راننده وانت
حدود ساعت ده شب بود، بار وانت را تحویل داده بودم و سمت خانه برمیگشتم. خسته بودم، ولی ابدا چشمهایم سنگین نبود. هر روز این جاده را میروم و میآیم، همه جای آن را مثل کف دستم میشناسم. دستاندازها و پیچ و خمش را از حفظم.
اظهارات راننده وانت
حدود ساعت ده شب بود، بار وانت را تحویل داده بودم و سمت خانه برمیگشتم. خسته بودم، ولی ابدا چشمهایم سنگین نبود. هر روز این جاده را میروم و میآیم، همه جای آن را مثل کف دستم میشناسم. دستاندازها و پیچ و خمش را از حفظم.