كنار پنجره ايستاده بودم، از دختر كوچولو خبري نبود، تعجب نكردم، ولي هميشه از صبح خيلي زود تا شب روبروي پله هاي مغازه شيريني فروشي احمد آقا كنار جوي آب بساط مي كرد و گل سر، ليف و غيره مي فروخت.
كنار پنجره ايستاده بودم، از دختر كوچولو خبري نبود، تعجب نكردم، ولي هميشه از صبح خيلي زود تا شب روبروي پله هاي مغازه شيريني فروشي احمد آقا كنار جوي آب بساط مي كرد و گل سر، ليف و غيره مي فروخت.