گوشۀ پرده را بالا داد دوباره همان سایه را دیدکه از روی دیوار به داخل حیاط پرید و به سمت اتاق پسر و تازه عروسش رفت؛چند شبی بود که متوجۀ این سایه شده بود . صدای گریۀ کودک او را به خود آورد، به سمتش رفت، شیشه شیر را به دهانش داد ،کودک سیر که شد دوباره به خواب رفت.