سفره وسط اتاق پهن بود؛ مادر مثل روزهای قبل برای همه بشقاب گذاشته بود. از شکوفه ننه که همیشه بالای سفره مینشست خبری نبود؛ بابا هم وقتی رسید از همان جلوی دَر به مطبخ احضار شد؛ عمو بهرام و زنعمو شهین، ناهار را مهمانِ مادرِ زنعمو شهین بودند. عمو بهادر هم از صبح که از خانه بیرون زده بود، پیدایش نشدهبود. خیلی وقت بود که منتظر بودیم؛ مادر قلاب و دوک نخ را کنار گذاشت و گفت: " پاشید بیاید ناهارتون رو بخورید؛ هرکی خورد، خورد؛ هرکی هم نخورد،... استغفرااله! ".