عصبی و کلافه به شیشه مترو تکیه داده بود و با خودش رجز می خواند : «می دونم چطوری جوابشو بدم، خجالت نکشید اینطوری برخورد کرد؟ حق من بود که وام به اسم من در بیاد، حالیش می کنم!»
عصبی و کلافه به شیشه مترو تکیه داده بود و با خودش رجز می خواند : «می دونم چطوری جوابشو بدم، خجالت نکشید اینطوری برخورد کرد؟ حق من بود که وام به اسم من در بیاد، حالیش می کنم!»