اولش جانسون فکر کرد شوخی ای بیش نیست.در جاده سرعت گرفت.تابلوی خشک و خالی از دور مثل لکه بود.اما همان یک کلمه کار خودش را کرد.سرعتش را که کم کرد،لکسوس روی شانه خاکی جاده تلوتلو خورد.از آینه عقب می توانست خوب ببیند.تابلو روی یک چوب دورتر از شانه صاف جاده تعبیه شده بود.