حیدر، حاج علی را کول کرده و عرق ریزان تا آبادی میبرد. وقتی میرسد پشت در خانه، حاج علی هنوز بیهوش است و هیکل فرتوت و استخوانیاش شل شده روی گُردهی حیدر. هاجر با دیدن شوهرش، تند تند بر سر و صورت خود میکوبد و حیدر را نفرین میکند. آرام که میگیرد، حاج علی را دراز به دراز میخواباند روی گلیم خشک اتاق و چشم میدوزد به دهان حیدر.