قطار ساعت ٢٣:٢٠ كمي قبل گذشت.
از الان تا نيمه شب دو قطار ديگر باقي بود و بعد تا ساعت سه صبح قطاري نمي گذشت. سعي كرد در بيست دقيقه سكوتي كه تا ساعت ٢٣:٤٠ طول مي كشيد به خواب فرو رود. گاهي مي شد كه بي آنكه به خودش زياد فشار بياورد خوابش مي برد اما الان كه فكر مي كرد دو تا قطار ديگر خواهد گذشت خوابش نمي برد. تصور سنگيني قطار بر ريل هاي آهن سرد شبانه در اين شب پاييزي خواب را از چشمانش مي ربود.