روی صندلی نشسته و زانوهایش را بغل گرفته بود و آهنگ گوش میداد. موسیقی فکرش را هر کجا میخواست میبرد. از آن طرف هم هزار کار ناتمام داشت که دل و رمق انجام دادنشان را نداشت. بعد ناهار دلش چایی خواسته بود ولی گفته بود "حالا ظرفا رو میشورم بعد میخورم"
روی صندلی نشسته و زانوهایش را بغل گرفته بود و آهنگ گوش میداد. موسیقی فکرش را هر کجا میخواست میبرد. از آن طرف هم هزار کار ناتمام داشت که دل و رمق انجام دادنشان را نداشت. بعد ناهار دلش چایی خواسته بود ولی گفته بود "حالا ظرفا رو میشورم بعد میخورم"