وقتي مادر گفت: دخترم تو را به جان ماماني با اين پسر آشنا شو! باهم چايي بخوريد كمي صحبت كنيد ببين چطور آدميه آخه خدا را خوش نميآد مادرش را بيست ساله مي شناسم مي خواست بياد خواستگاري گفتم تا دخترم پسرت را نپسنده نيا! ديگه آن دوره گذشته كه مادر پدرها جاي دخترهاشون تصميم مي گرفتند.