خریدها را می ریزم روی میز. پرتقالها و سیب های قرمز قل می خورن ومی ریزن کف آشپزخانه . حلوا و خرماها را میگذارم توی یخچال.میروم سمت اتاق .شالم را که مثل طناب دار دور گردنم پیچیده باز میکنم.با مانتوام پرتش میکنم روی تخت بد فرم که مثل تابوت دو نفره وسط اتاق جا خوش کرده . پنجره را باز می کنم. وبه کرکره بسته مغازه اش نگاه می کنم .