راه
فکورانه، دستها پشتِ کمرم،
بینِ ریلها راه میروم
راه کاملا مستقیم است
از پشتِ سرم
با سرعتِ زیاد
قطاری میآید
که چیزی از من نمیداند
این قطار
(زنونِ سالخورده شاهدم است)
هیچوقت به من نمیرسد
چون از چیزهایی که فکر نمیکنند
همیشه کمی جلوترم
و حتا اگر بیرحمانه
از من رد شود
همیشه کسی هست
که جلوتر از آن راه برود
با سری پر از مسئله
دستها پشتِ کمرش
کسی مثلِ من
حالا
وقتی هیولای سیاه
با سرعتی وحشتناک نزدیک میشود
و هیچوقت به من
نمیرسد
Marin Sorescu/ 1936-1996