فقط در خواب چهرهشان را میبینم
با کودکانی که در خردسالی بازی میکردم،
لوییز با موهای قهوهای به هم تابیدهاش که برمیگشت،
و آنی با طرههایی گرم و وحشی.
فقط در خواب است که زمان ناگزیر فراموش میشود.
تعبیرشان چیست؟ کسی میداند؟
دوش تا مدتها سرگرم بازی بودیم،
و خانهی عروسکی در پاگرد پله ایستاده بود.
سالها چهرههای دلنوازشان را تیز نکرده بود.
و من با چشمهایشان مواجه شدم وآنها هنوز مهربانانه بودند.
تصور می کنم آیا آنها هم مرا در خواب میبینند؟
و من نیز برای آنها بهسان کودکی خرد هستم؟
sara teasdale/ 1884-1933