" دور نشو"
دور نشو، حتی برای روزی، زیرا...
زیرا... چطور بگویم...
یک روز زیاد است و من تو را انتظار می کشم،
مانند ایستگاهی خالی وقتی که قطارها
خوابیده، جای دیگری ایستاده اند.
مرا ترک نکن، حتی برای ساعتی، زیرا
ذره های کوچک اندوه جمع میشوند،
و ابری که پرسه می زند تا خانه ای بیابد،
به درون من روانه میشود
و قلب گمشده ام را خفه میکند.
آه، باشد که سایه ات هرگز در ساحل محو نشود،
باشد که پلک هایت هرگز به دور دست ها خیره نشود.
عزیزترینم، برای لحظه ای مرا ترک نکن
زیرا در آن لحظه آن چنان دور شده ای،
که من زمین را، پرسش کنان، مبهوت می گردم
آیا برخواهی گشت؟
آیا مرا رها خواهی کرد؟
-----------------------------------------------------------
سگی مرده است
سگم مرده است
او را در باغ دفن کردم
در کنار ماشینی قدیمی و زنگ زده
روزی، درست همان جا به او خواهم پیوست،
با این حال،
او،
با پوست پشمالو، بدخلقی ها و نشاطش رفته است،
و منِ ماده گرا،
که هرگز به بهشتی موعود در آسمان ها
برای هیچ بشری
ایمان نداشتم،
به بهشتی که هرگز در آن قدم نخواهم گذاشت، ایمان دارم
آری، من به ملکوتی برای همه ی سگ ها ایمان دارم
جایی که سگم ورود مرا انتظار میکشد
درحالیکه دمش را به نشانه ی دوستی تکان میدهد.
آه، اینجا روی زمین از غم سخن نخواهم گفت
از فقدان یاری
که هیچگاه مطیع نبود.