آسمان آشفته
چشمان رازناک شرجیات
آبی است؟ سبز یا رنگ خاکستر؟
که هی مهربان میشود؛ زیبا میشود، هی وحشی
هی درخود میتاباند رخوت و پریده رنگی آسمان را
مثل این روزهای سفید، معتدل و درپرده ای تو
که با گریه قلبهای افسون شده آب میشوند
وقتی آشفته از دردی نامعلوم که میچلاندشان
جانهای بیدار بیدار
ریشخند میکنند روح به خواب رفته را
گاه به این افقهای قشنگ میمانی
که خورشیدها را
در فصلهای مه گرفته میافروزد
تو! چشم انداز نمزده! چه میدرخشی!
به شعله میکشی
پرتوهای آمده از آسمانی آشفته را
آی تو! زن خطرناک! اقلیم اغواگر!
هم برفَت، هم یخ ریزههایت را میستایم
از این زمستان کینه توز آیا
لذتهایی بُرّنده تر از شیشه و آهن
نصیبم خواهد بود؟