تقديم به زنان سرزمينم ايران زمين
"احساسات"
زخمي ست احساساتم
گويي تير خورده اي ست خون از دست داده
دارند ترك مي كنند حيات را
نه كسي هست كه نثارشان كنم
نه كسي كه دوست بدارد شان
من همان فراموش شده ي در گذشته جا مانده ام ...
"منتظرم باش "
گفت :
منتظرم باش برمي گردم
من
منتظر نماندم
او
هم نيامد
و اين مرگي بي جنازه بود ...