شعری از «امید یاشار» مترجم«پونه شاهی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

هر زمان كه به اطرافم نگاه كنم ؛ حتي پنجاه سال بعد

مدام همان اتفاق ها  تکرار می شود ؛ همان درگيري ها ؛ همان دنياي فاسد

و دسته ای از مردم که در پی کسب  لقمه نانی از پا می افتند 
تکرار همان نبرد براي مرگ و زندگي ؛ چرا؟؟

میل سیری ناپذیری ست برای گوشت و خون و پول

چنين دردي تمامي ندارد پايان نمي يابد 
پسر  ؛ حس خوبي دارد انسان؛ از له كردن ديگران

هر جايي كه  بروي ؛ باز همان  حقه ها   ؛ همان  آشوب هاست 
چه حساب هاي كوچكي كه متورم شده و بزرگ مي شود

 و فریاد تغییر ناپذیرانسان : من ؛ من ؛ من

تو وجود نداري؟ آنها وجود ندارند ؟ ما وجود  نداريم؟
اين رفتن به كدام سوي است؟ مثل بادي كه ديوانه وار مي وزد بر بادبان   

بگو به تنهايي چه چيزي را تو مي تواني تغيير دهي

تو را ساكت خواهند كرد و به تو  ضربه خواهند زد بی درنگ

اگر روياها پايان يابد

ما به آن بیداری خواهیم رسید که

واقعيت ها همچون  سيلي  برگونه ی ما  فرود خواهند آمد  

به تنهایی خوش باش ؛ البته اگر توانستی

به انسانها بگو بهترین نوع دوست داشتن این گونه است  :

ببخش از جان و دل  بدون هیچ چشمداشتی

  و  در انتظار نگذاربرآورده شدن نیازی را  

بدون تاخیر و درنگ یاری کن

دستاني را  كه بسويت دراز شده اند  طوری که

؛ سفره پهن شده  و شور شادی آغاز شود 

 از يك سو اميدها و آرزوها و افكارت

و از سویی حس خوبی كه تو درمقابل این کارکسب می کنی

هیچ نیرویی نمی تواند از تو باز پس بگیرد حتي دنياي به این  بزرگی
نگاه کن همه  ی دهان ها حاضرند ببلعند  ترا 

تو جز  نقطه ای؛  جز   لقمه ای؛  بیش نیستی  

برمي گردم و نگاهی به عقب  انداخته؛ و نگاهی به خودم  

50 سال گذشته؛  در حالي كه  من هي امروز و  هي فردا کرده ام

چیزی که تغییر کرده باشد وجود ندارد جز یک بهت و حیرتی که در وجود من به جامانده

و هنوز در همان راه ام؛ در برابر همان در ؛ و همان نردبان بالا نرفته

كو كجايند ؟ كداميك از دوستان مانده اند  ؟ كدام يك رفته اند ؟

مادری با موهاي سپيد چشم به راه من ؛ تنها چیزی که برایم مانده

صبح _ بعد از ظهر _ شب ...   مسیری یکنواخت در زندگی  

و براي قلبی که شكست ؛ تنی  زخم برداشت  

اينگونه سپري شد سالها يي شكننده

من عاشق شدم  ؛ من گريه كردم ؛ و دیگران خندیدند  

هر زمان كه دست هايم را براي كمك خواستن دراز كردم ؛ قطعه قطعه شد

شادی  درمن همچون  انسان بیکار و علافی  بر روي درياي وجودم شناورست و  با من کاری ندارد...  

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692