برای این لحظه آماده نبودم
که باران بزند
لباس هایم مرا بتکانند
تنهایی ام راه خودش را بگیرد ،برود
شب با آن ابروهای کشیده و در هم
خوابهایم را مرخص کند
مرا بنشاند روبروی خودش
باران بزند
من یادم نیاید
چرا راه خانه مرا گم کرد.
---------------------------------------------------------------
شعر دوم
تاریکی به خانه رسید
به زیرسیگاری
به تابلو،به کفش های تو
دستش را روی دهان شمع ها گذاشت و صبر کرد...
پرنده نمی داند مرگ چه طعمی دارد
پنجره هوا را به داخل باز می گرداند
پرنده را به تابلوی روی دیوار
گل های قالی را به دستهای پیراهنم
من اما
به لحظه ای باز می گردم
که تو در می زنی و من می گویم:
"به تشییع جنازه دیر رسیده ای
دیوارها پیش از تو آمده اند"
خانه ایستاده
تو ایستاده ای
و من
سالهاست که این لحظه را به یاد می آورم.