قطاری که رفت
سپردمش به دست های لرزان
به ریل های شکسته/ به راه های از کار افتاده
کجاست این زمان بی زمان که در پیاش بودی؟
بی یادی کوتاه حتی فرو بریز در انحنای بن بستی نامرئی
بی راه برو
گم راه حتی
خطر بزرگی از بیخ گوشت نگذشت
به یاد بیاور تلخی پیشین را
بی فراموشی/ بی حساب و کتاب
به باد بسپار
به همان انگشتی که اشاره می کرد
که نشانت دهند نشان ات را
چمدانت را دوباره در دست بگیر
محکم تر بمان و گوش کن
باد دارد تو را هدایت می کند به زمانی که باید
بهتر که برگردی به همان روز
به همان رفتن
و همان نشان
که خاطر نداشت در یاد