حریر شفق در سایه ی حصار سیاهی
فراز نخل های وحشی نگون سار
تهی از طنین و لجه ی خنیاگر شب
از میان منشور ظلمت بر می خیزد
در انحصار ابدیت ملال بی کران
هنوز واپسین آه های توفنده لکاته ایی
از قعر روسپی خانه ی مردگان می غرد
"بگذار بر آشوبند موج هایت"
ساز خوشنوای رسوایی
بر وسوسه ی شیطان با کوبه ای موحش
طنین می اندازد
زن دسیسه می چیند
شکوهمند ،شکل اضطراب
گام زنان در کوره های متروک پتیارگی
آکنده از رازهای ناشناخته
با دست های خود که به شکل شبدر است
بر قدم های ظلمت دست می ساید
از قعر تابوت یراق بندی شده
چشمانش اندوهی خوشرویانه می پراکنند
با نعره های متناوب هراس زن
سوگ تکثیر می شود
اخگر نیلگون شب گرد به روی مژده هایش افکنده
می خواهد از بازوان شب بگریزد
گستره کجاست؟
هزاران پژواک جنبنده رویای خاموش
و هراس شراره های سوزان را
با طعم شهدوشرنگ دوام می آورد
از عذابی بی شفقت
و تمنایی تسخرزن در جهشی تابناک می گذرد
در دل نیزه های خفته با مالیخولیای گنگ
بوزینه ایی خشم آلود
محبوس در حرص و آز تسخیر
در شقاوت آواها و شهوت فرو می غلتد
زیر طاق های دلاویز شب
در جویبارهای گل آلود واپسین نبرد
پچ پچ دامن گستری بی انتها
خون چکان در توفان گلبرگ های سپید
در اعماق قلب پژمرده زنی
عصمت به تصرف انزوا در می آید
از مرداب های سیه فام گسسته
پیکرش با هاله های سرخ زوال
جاودانه چون در خلا
چنان که اندوه هستی را
در شفق پر اسرار به ابهام در خفا
با شوق می پوید
در آغوش امواج میل شرور می افکند
رویای میرنده
از چنگال خشونت مرگ بر فراز هیمه ها
پر افشانده