شعری از «صحرا کلانتری»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

sahra kalantari

به سلامتیِ کلنگ‌های موروثی

و بیل‌هایی به وسعتِ رزق

دارم دیوار می جوم

جویدنی که با ارتفاع رابطه‌ی معکوس دارد

مثلا" هر چه بیشتر می‌جوی سایه‌ی دیوار قد می‌کِشد

من سایه را دوست دارم

دهخدا می‌گوید سایه امنیت است

و‌ حجم آجرها در بشقاب یعنی هفت طبقه بالاتر رفته‌ام

"هفت" در کوچه‌های موروثی یعنی کلمه‌ی رمز

ندیدی جسدِ پیرزنی یک هفته‌ی پیش هفت‌بار عزرائیل را بوسید؟

 باید چند بار ببوسی‌ تا کوتاه بیاید

بوسیدن تنها پاسخِ دندان‌شکنِ جسدهاست

احتمالا" او هفت دیوار از ما بلندتر بوده است

چون پنجره‌‌هایِ شهر که هر روز هفت‌بار با جیغی به ارگاسم می‌رسند

و من رویِ جیغ‌هایشان به تعددِ رگهایم می‌رقصم

رقصی در پناهگاهِ پوست

رعایت شرمی به دستورِ شرعیِ ارتفاع

نوعی ساتیرِ وحشی

تا یکی از ساتیرها را بردارم

بگذارم در بشقابِ سیزیف

تا به اندازه‌ی یک سیگار بنشیند به رقص

و خاکسترهایش را پخش کند توی حدقه‌ی قله

و‌ یا هفت سیکلوپ‌ بزایم و به آنها کاهگل بخورانم

شاید رعد بشوند و به جویدن بیافتند

نمیبینی هفت رنگین کمان در خلسه‌ای در اعماق چاه

هفت میله از هفت حدقه بیرون می‌کشند

و حتی با سنگ خورده‌اند به جمجمه‌ی چاه

تا آه از نهاد انجیل بیرون بزند

جایی که سیزیف به فیلتر رسیده است

مانند چشم‌هایِ همیشه مصادفم با فیلترِ پلکهات

باید کسر بشوم به شِش تا هفت‌بار نریزی‌ام

من مجبورم به جویدن هفت آجر

من می‌جوم

دیوار هفت آجر بالا می رود

این رابطه‌ی معکوس را زئوس بنا می‌کند

اینها همه از آن سنگ است

باید سیزیف را توی حلقم فرو کنم

و پشت هفت میله عق بزنم و آجر بالا بیاورم

تا هفت دیوار کوتاه شوم

اصلا" جویدن برای کوتاهی نیست

بی‌هیچ شباهتی به کوتاهی موهایم وقتی در گلوی قیچی هضم می‌شود

دوباره شعله را بالا می‌دهی

تا قُل قُل بجوشم از التهابِ ارتفاع

با دوئلِ پیرزنی با فوت‌های قل هوالله

در امتدادِ دهه‌هایی که نیست

شعله را پایین می کِشم تو آتش می‌گیری

سیزیف آتش می‌گیرد

و ساتیرها در دامان زئوس می‌ایستند

من آنقدر سنگ‌های سیزیف را جویده‌ام که دندان‌هایم قرضیِ مادربزرگ است

مانند ناخن‌هایِ حاجی وقتی از روی مین می‌آمد

هی بلندتر می‌شد

من هر شب ناخن‌هایش را با کلاشینکف می‌گرفتم

ما بین خودمان به ناخن‌گیر می‌گوییم کلاشینکف

او پاشنه‌اش را به ساتیرها بخشید

و حتی چرک‌هایش می‌خواستند از همان پاشنه‌ی نداشته روی مین‌ها بچرخند؛ تا نشود "خلیجِ عرب"

اینجا همه چیز نسبت وارونه دارد

وقتی به تعداد آجرها زبانت کوتاه می‌شود

تا یک نقطه که حالا کنار حنجره‌ام خِرخِر می‌کند

حتی مادرم با موش ها توی سوراخی کارآفرین شده است و تله می سازد تا مرا بگیرد

 تا کمی نان و پنیر برای زئوس نذری بدهد

با آجرهایِ معذورِ ارتفاع

رسیده‌ام به شمایل نقطه

خبر دارم اهالی برمودا مرا دیده اند

#صحرا_کلانتری

#بوسیدن_تنها_پاسخ_دندان‌شکن_جسدهاست

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شعری از «صحرا کلانتری»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692