هربارقفس را می بینم
دعا می کنم
می دانم ایمان نام کودکی است
که سرطان گرفته
وبهشت نام گورستان ها
رهایی
پرواز نافرجام پرنده است
که در سرخی آسمان
سرگردانِ طلوع یاغروب خورشید
ساعت رابه جلو هُل می دهم
شب را به روز
آنقدر که سایه ها بمیرد
دَر قفس راباز می کنم
تنها...
مرگ است که پرواز می کند.
---------------------------------------------------------------------------
درصدای آواز دختران کوبانی
در شاهو ؛پراو
زمزمه ی کبکی که از دام دانه بر می چیند
پدربذرهایی خواهد کاشت
می داند تنها کبوتران
آنها را می چینند
آنها که به رنگ آخر جنگها هستند
به جایش تاری از موهایت گذاشته اند
تا آهنگ رهایی را بنوازی
نگران نباش
صدایش زیباست
می بینی شقایق ها با صدایش زندگی می کنند
انگشتانت به تعداد همان کلمه ها ست
انگشتانت را جلوی دهانت ببر
سوت بزن تا رهایی را بشنوی
باد تارهای حنجره ات را خواهد برد
گوش کن می شنوی؟!!
--------------------------------------------------------------------
دروغ نمی گویند آینه ها
شبگردی که
با نگاه پی آدرسی نا معلوم
برای سایه ها سوت میزند
نگاه سربازی است
که زودتر از
تفنگش شلیک میکند
شبگرد و سرباز
هر دو در آینه
نگاه میکنند
آینه ای که تفنگ را در سوت منعکس میکند و دیگر
شب ها
صدای گلوله میآید
و سایه ها میمیرند
و در سنگرها سوت ویرانی
سربازها
فاتحانه به خانه باز میگردند