غل و زنجیر ها در حسرتت فرسودم
تو را، تو را بازگفتن،
به قهرمانان به بچه های خوب
تو را آه تورا بازگفتن!
به آدم های بی ناموس
به دروغ پتیاره ی بی شرم
چند زمستان گذشت
گرگ ها و پرنده ها و زندان ها در خواب
و جهان آن بیرون بی وقفه در جریان
تنها کسی که نخفت من بودم
چند بهار دلانگیز
غل و زنجیر ها در حسرتت فرسودم
کاش بر گیسوانت گل های خون بیاویزم
یکی این سو ، یکی آن سو
کاش بتوانم تو را فریاد زنم
در چاههای بی انتها
بر ستاره ای لرزان
بر سر کسی که در دل تاریکی
به یک چوب کبریت دست می یابد
و بر چوب کبریتی
که در دل دورترین موج اقیانوس
رها می شود
کاش به آن که گم کرده بو سه ها را
و طلسم عشق های نخستین را
غرق در پیاله ای شراب یا نخی سیگار
بی آنکه سهمی از غروب نابهنگام ببرد
تو را، تو را بازگویم
ای نبودنت نام دیگر دوزخ
من سردم است
پلک هایت را نبند