در چنین هایل شبی است که می کوبند
دارکوب های تنهایی منقار به روح من
و صدای مرگبار خاطرات است
به دنبالش؛که می پیچد
در این مرداب بی نیلفر
و من به سان پژمرده رزی
میان دگر رزهای سیاه و سرد،
در انتظار نخستین نغمه های مهر می مانم
تا اندکی امید بیابم
کنار چهره ی معصوم ابر
در این برزخ مضحک هجران و وصل