سالهای معصوم
سالهای کودکی ام
گذشت
حالا رعشه بر اندام استخوانی ام
لب هایم کم خون به روی هم می لرزند
نمی ترسم
من عروسکی که نامش
سپیده است
سفید پوش شرمگین
همخوابه باخیال و بهار
زاییده
گل های ابستن با درد
بر دامنم میرقصند
و من پاییز را با دلهره ای عجیب
هر غروب در دامن مسی رنگ خودم
می پیچم
---------------------------------------------------------
در این سوی
پنجره
هلال دیگر
قرص ماه سقط شده
خرد می کنم در بشقابی کوچک با
الکل سر میکشم
تا تنهایی ام
کمی ارامتر شود
تسکین دردی
در پارتی شبانه ای
که دارند ستاره ها
با نیمه ی دیگر ماه می رقصند
رویاهای مسموم
مخدری بیهوده است
شاید و
من با نیم دیگرش
در تاریکی اتاقی خسته
به خوابی ابدی فکر می کنم