دست به شانه رودی بگذار و برو
چیزیست در گونه من
که ماهیهای سرخ را غرق میکند
با ماهیهای سرخ من
گونههایم را از سر بگیر
به رودی غرقم که بی تو هیچ ماهی به یادش نیست
پیش برو در اندام خستهام،
به پایم برس
با من پا به پا کرده هر چه باران،
هر چه قطره که دست از من شست دلت را
من با این همه کلمه
هنوز یاد تکلیف گیاهی هستم
که باد او را از طاقت ریشه ام در آورد
خیابانهای عاشق را از پیراهنت در بیاور
بگذار زنانی خسته چراغ قرمزشان باشند
از یاد من راهی رفته است به آب
ایستادهام پشت دستی که به من اعلام ایست...
اعلام تمامیت خودم را در ارضم تمام کرده
از ظرافت ماهیهای زیر پوست آب،
پوست کوه را کندهام، از تنم
در بشقاب با دو تخم مرغ عسلی
به هیچ مردی نمیتوانم طعم سرخ کرده ماهی باشم که قرار است
ظهر کنار من از خاطرات موجی بگوید
که نیامده یک جفت کفش زنانه در ساحل جا گذاشت
پاهای برهنهی چراغ قرمز را
آب میکشم
و میز را از هر چه که به صبحانه فکر میکند
از فکر میز، دو ماهی غرق در آب به هواخوری میروند،
از فکر میز، باد دست پیراهنم را میگیرد
ما با هم از سنگها
تاریخ را عبور داده ایم که اینچنین سخت،
طعمها را از حفظ حدس میزنیم.