1)سنگ
خورشيد چقدر بتابد
تا
آسفالت خيابان بخار شود
وسبزهها از تن پياده رو
سنگهارا كنار بزنند
سنگها
عادت ندارند
كنار بروند
كنار بيايند
كنار بنشينند
مجسمه میشوند وسط ميدانها
گاهي به سرت میزنند
گاهي به شيشه پنجره ....
سرت به سنگ بخورد
میفهمی
شب همه چيز را سرد ميكند
حتي مشتهايت
كه فراموش كرده اي
براي چه گره شدهاند
دستت رو میشود
وگره طناب محكم تر
تنها
سنگي ميماند
كه ديگران رويش پنجره بكشند
و به تو سلام كنند
2)شمعداني
عبور ومرورخون در رگهايم
وتپشي بي قرار
خيابان تاريكتر از آن است
كه به شمعداني سلام كنم
ظرفها نشسته و تلنبار
پيراهنم بوي باروت ميدهد
دست از اسلحه ات بردار
با كابوسهايم دوئل نخواهم كرد
بودنم
قطره
قطره
نشت ميكند
مثل نفتي كه به دريايم میريزي
كبريت بكش
آتش روي آب خوب میرقصد
و زن كابوسهايم
دستمزد بيشتري میخواهد
تا تو را در آغوش بگيرد
دست از اسلحه ات بردار
ديگر هیچ افسونی به کار نمی آید
دیدگاهها
ممنون
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا