1-
دلم
شبیه بادبادکی
هم آغوش شاخه ها شده است
و من
کودک لالی که
صدای فریادش را
تنها، درخت می شنود .
2-
همچنان که تاریکی
از نور می گریزد
دور خواهم شد
آنچنان که سایه ام
از سر تمام دیوارها کم شود
آنچنان دور
که کسی جز مرگ سراغم را نگیرد.
3-
شعر
می تواند چیزی باشد
که هرگز وجود نداشته
مثل وقتی که می نویسم " آغوش"
فاصله
چیزی بین پیراهن و تن توست