سونامیِ عزیز!
کجای ساحل به امواجمان برمی خورد
که می غریم
می خیزیم
می تازیم
مگر چه طعمی می دهد ویرانی؟
قامت آبیِ استوار !
سونامیِ عزیز !
هر دو گُردان می پاشیم
با کف های سفید در دهانمان.
ما محبوسانِ خاکِ مفلوکیم
با طوق های زرین!
فیلسوفانِبیستمین عصرِ حجر
با دستبندهای طلا !
خاک هر قدر فریاد بکشد
خاک است!
استخوان هر قدر بخندد
استخوان!
بیا
بیا
با ستاره های اعماقت بیا
و آوازهای پریان
سبز شو
در حیاط کوچک خانه ،
بر گلدان های هزار شوق و دلتنگی ،
بر چشم هامان جوانه بزن از شادی ،
زلالِآبی ِمهربان!
اشکِ عزیز!
بیا و گونه ام را نوازش کن !