سکوت کردهام...
با آوازهای لال رسوبکرده در گلو.
سکوت کردهام...
مثل مردمان نوعدوست
که در عزای مرگ نهنگها
ماتم گرفتهاند...
روزها و شبها
باران خوشههای مرگ
بدون اجازهٔ ضجههایت...
بی التفات اشکهایت...
با رخصت گرگهای راهراهپوش
همراه آن ستارهٔ عجیب!
رؤیای آبی نگاهت را
میپژمرد...
سکوت کردهام...
مثل سازمان ملل
که همیشه نگران تو بود و هست!