رد شدم امروز از آن کوچه باز٬...روی لبم لرزشِ تشویش بود
جای قدم ها و قسم هات در...کوچه و پس کوچه ی تجریش بود
زیر هجوم تن هر عابری٬باز رسیدم به همان ویترین
آنطرف ِ شیشه ولی شور و حال٬...در دل ِ هر مهره کمابیش بود
صفحه ی شطرنجِ سیاه و سپید٬صفحه ی پایانی این دفتر است
زخم من از بازی خوب تو نیست...مهره ی مارت٬روشش نیش بود
میشوم انگار پر از گریه باز...مثل جزیره شده چشمان من
بس که فقط مات همآغوشیِ باختن و بردن ِ هر کیش بود
شاه ِ غزل٬اسب ِ سپیدش که مرد٬...غصه تمام ِ رخ او را گرفت
باد زمستانی و سرمای برف...عازمِ موهای طلاییش بود
باز٬سر ِ باز ِ تو را دیدم و...بازی ِ سرباز ِ تو را دیدم و
آه ...خدا هم فقط آن روزها...فکر ِ فرار از قفسِ خویش بود
رد شدم امروز از آن کوچه باز٬سینه ی من خالی از عشق و امید
گرگ ِ قشنگی که دلم را درید٬روی تنش پوست ِ یک میش بود