عصياني ام شبيه همان خاطرات تلخ
يك وحشي گسيخته از زندگي سخت
من را ببر به وحشت يك خواب بي صدا
آرام و بي صدا به خيالي هميشه تخت
من خسته ام از اينكه كسي عاشقم شود
من خسته ام از اينكه تو را عاشقت كنم
رد شو از اين جنون زنانه كه بي خود است
آخر تو را چگونه ...؟ كجا..؟ عاشقت كنم
هي عاشقانه قصه به چشمم نخوان كه من
در پيچ و تاب قصه ي تو جا نمي شوم
عصياني ام اگر چه كمي خسته ام ولي
ديگر براي دلخوشيات پا نمي شوم
با بوسه روي گردن من غلت مي زني
در من جنون عشق خودت را بهم نزن
تكليف عشقبازي ماها مشخص است
من را براي دلخوشي خود رقم نزن
از اين بدن براي خودت ؛ سهم برندار
مردي درون رگ به رگام خانه كرده است
زن بودنم بهانه ي تلخيست در قفس
بغضي درون زندگي ام لانه كرده است
زن نيستم ...شبيه تو مردي درونم است
مردي كه عاشقانه به من بوسه مي زند
مردي درون آينه زل مي زند به من
مردي كه از نگاه زنش دل نمي كند
..
من خسته ام...توخستگي ام را به دل نگير
ردشو برو..به زندگي ام خو گرفته ام
مرداب لحظه هاي مرا درخودت ببين
در يك كفن به شكل تنم بو گرفته ام
اما نرو...بمان و مرا با خودت ببر!
آرام و بي صدا به خيالي هميشه تخت
از اين سكوت تلخ و از اين خاطرات بد
از اين هواي مرگ
... از اين زندگي سخت
دیدگاهها
یکی از دوبیتی های من
گل اگر زیباست عمرش کوتاست...پر پروانه به نرمی نسیم دریاست
دل معمار به نرمی پر پروانه ست.... اثر خلقت او همچو گلستان زیباست
من رشته ام معماریه
موفق باشید
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا