شعر کلاسیک«دلارام میرزا آقا»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک«دلارام میرزا آقا»

 

به خدا خواهم گفت، شرحِ این بلوا را

که به خاک وُ خون­ ها، تو کشیدی مارا

آسمان این شهر، پر زِ دود وُ ننگ است

مادرم می­ گوید، این نشانِ جنگ است

در خیابان ­ها نیز، بوی خون می ­آید

تب جنگ­ افروزی، با جنون می­ آید

خانه­ مان ویران شد، همه­ جا آوار است

درچنین آشوبی، زندگی دشوار است

تو مرا می­ بینی، با تفنگی در دست

سوی من می­ گیری، همه را یادم هست

می­کِشی ماشه وُ من، به زمین می­ اُفتم

کاش این حادثه را، به خدا می­ گفتم

تا به خون می­ غلتم، نفسم می­ گیرد

سینه ­ام می­ سوزد، بدنم می­ میرد.

مادرم می ­گرید، شانه­ اش می ­لرزد

این چه بد آمالیست؟ که به خون می­ ارزد!

تو ولی می­ خندی، شانه ­ات لرزان است

وای جان­ دادن من، این چنین ارزان است؟

آی سرباز سیاه، زجّه را می ­فهمی؟

از کدام گُردانی؟ که چنین بی رحمی

من که رفتم اما، قصه­ ام می ­ماند

به خدا خواهم­ گفت، او خودش می داند

دیدگاه‌ها   

#2 حسین کاوه 1393-02-07 16:43
سلام و عرض ادب احترام
خدمت سرکار خانوم میرزآقا
زیبا و دلنشین
چشمه ی ذوقتان جوشان
سربلند و فرحمند
#1 کیوان عابدی 1393-01-15 04:41
خیلی متشکرم از ارسال شعر شما...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692