رفتی و خواستی نبینی عشق ، دربیارد دمار از مردت
با که ای؟ در کجای دنیایی؟ برده عشقت قرار از مردت
آن وقار آن غرور بعد از تو ، دود شد ، مُرد ، کاش برگردی
تا ببینی چه ساخته ست این بار ، بازی روزگار از مردت
خوب می دانم آنچه می خواهی ، نیست در من نگو نرنجیدی
خودمانیم بیش از این ها را ، داشتی انتظار از مردت
آه ! من آتشم تو بارانی ، عشق یعنی دوباره می بازم
آب و آتش ؟ نترس بازی کن ، می بری در قمار از مردت
سال ها پای غربتم ماندی ، مانده بودی اگر امیدی بود
خسته بودی ، نداشتی انگار ، چاره ای جز فرار از مردت
مثل باغی که زنده بود از تو ، با نبودت به مرگ خندیدم
مانده باغی دچار بی برگی ، بیشه ایبی بهار از مردت
زندگی بی تو مرگ تدریجی ست ، این نفس ها که شرط بودن نیست
این نفس ها پس از تو می سازند ، مرده ای بی مزار از مردت
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا