شعر کلاسیک «سمیر عسگری شناطی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

رفتی و خواستی نبینی عشق ، دربیارد دمار از مردت

با که ای؟ در کجای دنیایی؟ برده عشقت قرار از مردت

آن وقار آن غرور بعد از تو ، دود شد ، مُرد ، کاش برگردی

تا ببینی چه ساخته ست این بار ، بازی روزگار از مردت

خوب می دانم آنچه می خواهی ، نیست در من نگو نرنجیدی

خودمانیم بیش از این ها را ، داشتی انتظار از مردت

آه ! من آتشم تو بارانی ، عشق یعنی دوباره می بازم

آب و آتش ؟ نترس بازی کن ، می بری در قمار از مردت

سال ها پای غربتم ماندی ، مانده بودی اگر امیدی بود

خسته بودی ، نداشتی انگار ، چاره ای جز فرار از مردت

مثل باغی که زنده بود از تو ، با نبودت به مرگ خندیدم

مانده باغی دچار بی برگی ، بیشه ایبی بهار از مردت

زندگی بی تو مرگ تدریجی ست ، این نفس ها که شرط بودن نیست

این نفس ها پس از تو می سازند ، مرده ای بی مزار از مردت

دیدگاه‌ها   

#3 محمد عسگری 1394-02-02 20:08
سلام آقای سمیر عسگری شعر بسیار زیبایی سرودید ،‌ محکم، از هر لحاظ خوب و زیباست. موق باشید.
#2 مریم محمدی 1393-07-04 22:50
بسیار بسیار زیبا و حقیقی
#1 کیوان عابدی 1392-12-25 00:21
بسیار ممنون از ارسال شعر شما...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692