ازشعر خوشم آمد و کم کم به سرم زد
چون بین من و عقل مرا پاک به هم زد
باران که نوشتم غزلم خیس شد˓ آنوقت
دیوار و در و سقف اتاقم همه نم زد
هرشب که غزل آمد و آن را ننوشتم
مردی شد و تا صبح در این کوچه قدم زد
یک ماه فقط شعرنگفتم ˓ همه گفتند
اسطورهی زیبایی اندام شکم زد!
عمری به غزل قافیه را باختم اما
جز زندگی تلخ برایم چه رقم زد؟
ם
یک عاشق دلسوخته در گوشه کافه
در قهوهی خود شعر مرا ریخت و هم زد