عبور ميكني از خواهش تني كه منم
قطار هستي در راه آهني كه منم
به قلههاي مه آلود چشم دوختهام
مني كه دفن شدم زير بهمني كه منم
تو را نمييابم هرچه پيش مي آيم
طلاي گم شده در قعر معدني كه منم!
جهان چقدر شبيه سياه چال شده
به نور زل بزن از پشت روزني كه منم
كنار آينه ميايستم دوئل بكنم
بدون اسلحه با مرد دشمني كه منم
غريب سوختم و هيچ كس نگاه نكرد
به تلخ سوزي سيگار بهمني كه منم
جهان چقدر به انبار كاه ميماند
كجا بگردم دنبال سوزني كه منم
وضو بگير و در آغوش من نماز بخوان
به سوز خواهشهاي موذّني كه منم
دوباره باد در خانه را به هم ميزد
تو باز پيش خودت حدس ميزني كه منم...