سعيد توكلي

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

1

                                                   دنیای سالخورده ی من سر نمی شود

دنیا جراحتی ست که بهتر نمی شود !

دنیا عجوزه ای ست که تا سالهای سال

آغوش می گشاید و مادر نمی شود !

این چهره ی پلشت که می بینمش هنوز

در چشمه ی بهشت مطهر نمی شود

احساس می کنم گره ی کور زندگی

روزی گشوده می شد و دیگر نمی شود

ترسم دوباره مضحکه ی دیگران شویم

وقتی عصا به معجزه منجر نمی شود

"سیزیف" ِ بی گناهم و باید قبول کرد

با مرگ نیز خستگیم در نمی شود !

 

2

 

 غرور از همه جا رانده ! بشکنم یا نه ؟

توان مختصری مانده در تنم یا نه ؟

به رغم این همه سختی دچار زندگیم

قبول می کنی از سنگ و آهنم یا نه ؟!

نگاه می کنم و زار زار می گریم

سپس از آینه می پرسم ای ن منم یا نه !؟

درون پیرهنم ذره ذره می پوسم

بگو به زعم تو خوب است مدفنم یا نه‌ ؟

شبیه کشورم از هر کسی ضرر دیدم

تمام می شود اینگونه دیدنم یا نه !؟

 

3

کاش از راه ناگهان برسی  ناگهان شهر را تکان بدهی

بین این مردمی که منتظرند من وامانده را نشان بدهی !

تو قلمکاری خداوندی ، سوژه ی ناب هر هنرمندی

مطمئن باش بی همانندی ،سالها هم که امتحان بدهی!

من به لبخندی از تو خرسندم ،من به لبخندی از تو دلشادم

به کسی بر نمی خورد بانو  لحظه ای روی خوش نشان بدهی!

حاضرم بی هراس جان بدهم، عاشقت باشم و زیان بدهم

پیش چشمت خودی نشان بدهم، تو اگر اندکی زمان بدهی  !

هر چه هستی برای من خوبی ،بی نظیری ،کمال مطلوبی

از سر لطف و دوستی بد نیست  فرصتی هم به دیگران بدهی !

هیچکس آنچنان که می باید  سر پناه دل یتیمم نیست

تو مگر مادرانه سر برسی  گوشه ی چادرت امان بدهی !

مثل گنجشک های بی مادر کلمات گرسنه ام چندی ست

روزه دارند تا تو برگردی  به غزل ها تو آب و نان بدهی !

 

4

 

امروز سر رسیده و فردا نیامده

خورشید بخت ماست که بالا نیامده !

دنبال سرنوشت خود از بس دویده ام

حتا هنوز هم نفسم جا نیامده !

احساس می کنم پدرم راست گفته بود

آسودگی به طایفه ی ما نیامده !

در انتظار روز خوشی مانده ام ولی

هر بار یا نیامده و یا نیامده !

رو به غروب پیش خودم فکر می کنم

 

5

خوشبخت کودکی که به دنیا نیامده !!

اي خسته تر از باد و سر افرازتر از دار !

دلشوره ي شيرين همين نسل گرفتار !

پوشيده ترين راز در آيينه ي ذرات !

محجوبترين دغدغه در عصر ولنگار !

سر سلسله ي معترض مردم سر كش !

آرامش بي سابقه ي مردم دين دار !

ماييم، همين پوچ تر از پوچ تر از پوچ

ماييم، همين سايه ي افتاده به ديوار !

داغ دل ما را نخريدي به پشيزي

ما فكر تو هستيم و تو انگار نه انگار !

اينبار خودت بنده نوازي بكن اي عشق !

مگذار بيفتيم به تكرار به تكرار...

 

 

 

6

هنوز می شکند لحظه لحظه از خبرت

کسی که با تو نشست  و گلی نزد به سرت

دل تو وارث اندوه خاندانت بود

به من رسید به هر حال ارث مختصرت !

ندیدی و نشنیدی که در زمانه ی گرگ

چگونه از نفس افتاد پاره ی جگرت !

به سفره ی دل من می رسی و می بینی

که تازه تر شده هر لحظه داغ تازه ترت

هنوز خسته ام از زندگی مرا دریاب

اگر به خواب من افتاد باز هم گذرت

7

شبیه بادکنک از درون تهی شده ام

ببین پدر چه قدر زود پیر شد پسرت !

نامه برهای خبردار خبر آوردند

به درختان برسانید تبر آوردند

حکم تقدیر چنین بود که الوار شوند

سروها نیز اگرچند ثمر آوردند !

تا درختان کهنسال عصا برگشتند

به درختان جوان داغ جگر آوردند !

تا به زیبایی این شهر دری باز شود

از دل تک تکشان پنجره در آوردند !

غیر از آوارگی و دربه دری هیچ نبود

نامه برها خبری نیز اگر آوردند !

 

 

8

هم خسته در سکون،هم خسته از سفر

حالا نشسته ام پیشت،سلام بر...

بی برگه ی عبور تا پشت مرزها

دست مرا بگیر با خود مرا ببر

رودی شدم اگر آبی زدم به تن

موجی شدم اگر سنگی زدم به سر

مثل تو نه ! ولی جاری ست در دلم

اندوه صدهزار صیاد دربه در !

آرام کن مرا در ساحلت کمی

شیرین با نمک ! شورین پر شکر !

با این سر و صدا خوابم نمی برد

امشب سکوت کن دریاچه ی خزر !

 

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692