شعر اول
دو چتر ساده و عاشق، دو دست پاک و نجیب
دو چترسایه هم را همیشه در تعقیب
دو چتر آبی و قرمز، چهار چشم قشنگ
و دستهای موازی، و شانههای اریب
به رغم حادثه های کمین نشسته به راه
و جاده های همیشه پراز فراز و نشیب
چقدر شانه به شانه ، به پای هم رفتند
به روی جاده، دو عاشق،دو دل، دو نیمه ی سیب !
***
و آسمان حسود، آسمان بغض آلود
و آسمان دو دستش همیشه در تخریب
تمام بغض خودش را به چترها کوبید
سکوت جاده عقب رفت با صدای مهیب
غروب دهکده از عمق فاجعه، پر شد
و عشق مثل همیشه، کشیده شد به صلیب
***
کنار جاده دو عاشق، دو دست خون آلود
دو چتر صاعقه خورده، شکسته،خیس، غریب...
شعر دوم
همپای روزگار، به پایت نشستهام
با عشق و افتخار، به پایت نشستهام
عمری در این خزان همیشه غریب، آه
دلخوش به یک بهار، به پایت نشستهام
قلبی شکسته دارم و روحی شکستهتر
با این دو یادگار، به پایت نشستهام
اینجا هوا، هوای غزل نیست، خوب من
یعنی که در غبار، به پایت نشستهام
یعنی در این هجوم پر از ابتذال شهر
در اوج گیر و دار، به پایت نشستهام
یعنی تمام من شده یک بمب ساعتی
تا مرز انفجار، به پایت نشستهام
باور بکن که عمر کمی نیست، نازنین
ده سال آزگار، به پایت نشستهام!
***
من فکر میکنم که تو هرگز نمیرسی
بیهوده این کنار، به پایت نشستهام
پیچید دور گردن من، دست یک طناب
حتی به روی دار، به پایت نشستهام
حالا جسد شدم و ببین شاعرانهتر
در بهت یک مزار، به پایت نشستهام !
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا