شعر کلاسیک «رد پا» بهزاد گرانپایه

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «رد پا» بهزاد گرانپایه

 

ردّ پا

با برگ ، با دل ، با قدم ، پاییز ، آبان در بغل
با زرد ، با خون ، با تپش
، با پا ، خیابان در بغل

از من بگو از غم بگو
، از گریه ی شبنم بگو
از دل بگو از بم بگو ، ای ارگ کرمان در بغل

خاکستری تر از نفس ، بی کس تر از هر خویش و کس
آهن تر از وهم قفس ، ای دود تهران در بغل

دی بی غزل یخ میزند ، چشم عسل
یخ میزند
حتی بغل یخ میزند ، بی تو زمستان در بغل

وقتی که نم نم می رود ، اشکی که کم کم می رود
اینگونه از غم می رود ، زانوی انسان در بغل

خونین پر و بال آمد او ، با نحسی فال آمد او
از بس که بی حال آمد او ، افتاد بی جان در بغل

چشم مرا بوسید رفت ، یکبار دیگر دید رفت
کفش مرا پوشید رفت ، یک خط پایان در بغل

آبستن یک شهر شعر
، از چشمه ی چشم تو ام
پاییز ، آبان ، ما دوتا ، گلواژه ها مان
   در بغل


نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692