شعر کلاسیک «محمد شمس»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «محمد شمس»

شاعر شدم با این که میدانم

از درد گفتن کار خوبی نیست

باید ببخشد شاعرش را چون

اقرار من اقرار خوبی نیست

از چشم هایش خوب فهمیدم

میخواست من دلواپسش باشم

با اینکه میدانست بد کردم

میخواست من تنها کسش باشم

من غرق دنیای خودم بودم

قلبم به جای عشق نفرت داشت

احساس من از روی عادت بود

احساس او اما حقیقت داشت

این اعتراف تلخ جانم را

یک روز بی رحمانه میگیرد

مردی که روزی حس او را کشت

یک روز بی رحمانه میمیرد

بد بودم اما خوب میدانم

دنیا بدون من تماشایی است

تنها ترین قانون شعر این است

شاعر شدن تاوان تنهایی است

 

دیدگاه‌ها   

#2 مرضیه 1394-05-25 23:19
قشنگ بود ممنون:)
#1 بابک ابراهیم پور 1394-02-08 22:16
عالی بود دوست عزیزم. سبز باشی.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692