ایستگاه قطار و یک چمدان که پر از دردهای تا کردهاست
دردهایم چقدر سنگین است کمر عشق را دوتا کردهاست
کوپه کوپه گناه وتشویشم ریل در ریل خسته از خویشم
شوره زاری است بردل ریشم زندگی با دلم چه ها کردهاست
زلزله آمده است در جانم زیرو رو گشته دل وایمانم
درد با دستهای خود از هم بند بند مرا جدا کردهاست
دورها در پس افق شهریست عشق می خواندم به سوی خودش
او مرا از ورای دریا و جنگل و کوهها صدا کردهاست
می روم در دیار آیینه میتکانم غبار از سینه
در دلم یک نیاز دیرینه هوس مشهدالرضا کردم
مانده مبهوت این طلاییها گم شده در شکوه ایوانت
چون کبوتر تمام قلبش را در هوای حرم رها کردهاست
چشمهایم پر است از نور وفرج پروانههای زرین پر
حتم دارم در بهشتش را حق به صحن وسرات واکردهاست
دل ارام کوله بار سبک آه حس غریب برگشتن
مثل اینکه کسی برای من با تمام دلش دعا کردهاست .
فاطمه آل طاهر –خمین
می روم بی تو باز میگردم
فنجم از چنگ باز میترسم
خیس وسرما زدم برای من
آشیانی بساز میترسم
لنگ لنگان قدم قدم بی تو
از فرود وفراز میترسم
آه ای قبله ای مقدس من
مثل کفر از نماز میترسم
با غ انگورم آه تنهایی
از هجوم گراز میترسم
آه خورشید من همیشه بمان
شب شده بی تو باز میترسم