شعر کلاسیک «فاطمه آل طاهر»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

ایستگاه قطار و یک چمدان که پر از دردهای تا کرده‌است

دردهایم چقدر سنگین است کمر عشق را دوتا کرده‌است

کوپه کوپه گناه وتشویشم ریل در ریل خسته از خویشم

شوره زاری است بردل ریشم زندگی با دلم چه ها کرده‌است

زلزله آمده است در جانم زیرو رو گشته دل وایمانم

درد با دست‌های خود از هم بند بند مرا جدا کرده‌است

دورها در پس افق شهریست عشق می خواندم به سوی خودش

او مرا از ورای دریا و جنگل و کوه‌ها صدا کرده‌است

می روم در دیار آیینه می‌تکانم غبار از سینه

در دلم یک نیاز دیرینه هوس مشهدالرضا کردم

مانده مبهوت این طلایی‌ها گم شده در شکوه ایوانت

چون کبوتر تمام قلبش را در هوای حرم رها کرده‌است

چشم‌هایم پر است از نور وفرج پروانه‌های زرین پر

حتم دارم در بهشتش را حق به صحن وسرات واکرده‌است

دل ارام کوله بار سبک آه حس غریب برگشتن

مثل اینکه کسی برای من با تمام دلش دعا کرده‌است .

فاطمه آل طاهر –خمین

می روم بی تو باز می‌گردم

فنجم از چنگ باز می‌ترسم

خیس وسرما زدم برای من

آشیانی بساز می‌ترسم

لنگ لنگان قدم قدم بی تو

از فرود وفراز می‌ترسم

آه ای قبله ای مقدس من

مثل کفر از نماز می‌ترسم

با غ انگورم آه تنهایی

از هجوم گراز می‌ترسم

آه خورشید من همیشه بمان

شب شده بی تو باز می‌ترسم

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692