شعر کلاسیک «منتصر درویشی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «منتصر درویشی»

 

و قهر کرده‌ای انگار با جهان خودت

و من نبودم و حالا به این بهانه خودت

 

به سمت گمشده‌ی پرت رود خواهی رفت

سی و سه بار دورتر از اصفهان خودت

 

اگرچه رود کمی خسته‌تر، ولی می‌برد

تورا به دوردست‌ها، به بیکران خودت

 

سقوط می‌کنم اینجا درست وقتی‌که

به من نشان بدهی مرز بی‌نشان خودت

 

تو پی نبرده‌ای آیا به اینکه فاصله هم

توافقی‌ست میان من و میان خودت؟!

 

و نسبت تو به من می‌تواند این باشد:

تمام حجم جهانی، من اصفهان خودت.

 

***

 

وقتی از جاذبه‌ها فاصله‌ات را چیدم

نم‌نم آوار شدم روی خودم باریدم

 

چشم بستم که گناهم تو نباشی اما

توی چشمان پر از وسوسه‌ات لغزیدم

 

تو شبیه وزش بادی و انگار تورا

با تمام تن خود بید شدم لرزیدم

 

به تو وابسته شده هرچه که با من قهر است

به تو وابسته شده، مسئله‌ی تردیدم

 

باز تکرار تو و جاذبه و فاصله‌ها

وقتی از جاذبه‌ها فاصله‌ات را چیدم.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692