و قهر کردهای انگار با جهان خودت
و من نبودم و حالا به این بهانه خودت
به سمت گمشدهی پرت رود خواهی رفت
سی و سه بار دورتر از اصفهان خودت
اگرچه رود کمی خستهتر، ولی میبرد
تورا به دوردستها، به بیکران خودت
سقوط میکنم اینجا درست وقتیکه
به من نشان بدهی مرز بینشان خودت
تو پی نبردهای آیا به اینکه فاصله هم
توافقیست میان من و میان خودت؟!
و نسبت تو به من میتواند این باشد:
تمام حجم جهانی، من اصفهان خودت.
***
وقتی از جاذبهها فاصلهات را چیدم
نمنم آوار شدم روی خودم باریدم
چشم بستم که گناهم تو نباشی اما
توی چشمان پر از وسوسهات لغزیدم
تو شبیه وزش بادی و انگار تورا
با تمام تن خود بید شدم لرزیدم
به تو وابسته شده هرچه که با من قهر است
به تو وابسته شده، مسئلهی تردیدم
باز تکرار تو و جاذبه و فاصلهها
وقتی از جاذبهها فاصلهات را چیدم.